چکیده:
«خیر» در فلسفۀ افلوطین نخستین اقنوم از اقنومهای سهگانه است و از دو جهت خیر است: یکی در قوس نزول بعنوان علت فاعلی و دیگری در قوس صعود بعنوان علت غایی همه موجودات. عقل، نخستین جلوۀ خیر است که در عین حال هم تعقل است و هم وجود، هم جنبۀ هستیشناختی دارد و هم جنبۀ معرفتشناختی. عقل بر جهان هستی و همۀ مراتب آن نظارت دارد؛ یعنی جهان، طبق مقدّرات و اندازهگیری و طرح و برنامهیی که عقل برای ادارۀ آن تنظیم و ترسیم کرده است، تدبیر میشود. سرنوشت انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست اما انسان چون طبق مقدّرات عقل، از اختیار برخوردار است در نظام خلقت فقط موجودی انفعالپذیر نیست بلکه با اختیار خود میتواند ضمن ارتباط و اتحاد با خیر، به سعادت ابدی نایل گردد. بنابرین، از نظر افلوطین همۀ جهان هستی از خیر بعنوان فاعل و غایت آفرینش بهرهمند است. مسئله اصلی ما چگونگی ربط خیر با تقدیر و هدف نوشتار حاضر تبیین این امر و نتیجه روشنگر این است که خیر از مجرای عقل به تدبیر عوالم معقول و محسوس میپردازد.
خلاصه ماشینی:
به بيان ديگر، مثال خير مبدأ جهان هستي است که در نگرش افلاطون در بطن عالم معقول و منشأ جهان عقل و ايدهها است، اما در فلسفۀ افلوطين جايگاه متعاليتري مييابد.
از اينروي، ميتوان گفت واحد و خير در انديشۀ افلوطين همان خدا يا مبدأ اول است و عوالم وجود از فيض او نشئت گرفتهاند، ولي اين مبدأ در افلوطين ـ برخلاف ارسطو ـ از خصوصيات عقل برخوردار نيست، زيرا از نظر ارسطو خدا فكري است كه به خودش ميانديشد و مبدأ حركت است، نه ايجاد كنندة اشياء و واجد خصوصيات عقل كه دومين اقنوم در فلسفة افلوطين شمرده ميشود، زيرا عقل وجودي است که صرفاً به خود و موضوعهاي خود که ايدهها باشند، ميانديشد.
سلب در نظر افلوطين نه معناي سلب محض را دارد و نه معناي فقدان را، بلكه سلب مبتني بر تنزيه است كه به تنزيه و پالايش يك مفهوم يا جوهر براي رسيدن بمعناي حقيقي و دقيق آن ميپردازد و بر اين اساس تمام صفات مثبتي كه به احد نسبت ميدهد، تنها معناي مثبت مبهمي در مورد او به ما ميدهند ولي هيچگاه ذات و ماهيت او را روشن نميكنند.
همچنين عقل کلي بر عالم روح و طبيعت محيط است و واحد بر همة عوالم ايجادي خود از جمله عالم محسوس بواسطة بساطت کامل خود احاطه دارد در عين حال که هيچيک از آنها نيست.
افلاطون در رسالۀ ششم جمهوري خير را منشأ ايجاد عالم معقول و محسوس معرفي کرده و معتقد است بواسطۀ اين موجود كه فراتر از وجود و هستي قرار دارد حقايق جهان معقول، از وجود و معرفت برخوردار ميشوند (افلاطون، 1367: 2/ 1124ـ1123).