خلاصه ماشینی:
"اینس خود در ادامهی باختین که داستایفسکی و رابله را الگوهای بارز ادبیات کارناوالی و دیالوگی میداند به مشابهتها میان آثار داستایفسکی و تئاتر آوانگارد اشاره میکند و این مشابهت را بهویژه در آثار آلفردژاری2به عنوان پیشگام تئاتر آوانگارد پیدا میکند:همچون آثار داستایفسکی،علامت مشخصهی نمایشنامههای پارهپارهی آلفرد ژاری نیز هجو توهینآمیز و هتاک و تمرکز بر زشتی فیزیکی و هیولاوارگی اخلاقی است.
اما در ادامه اینس در مقام نتیجهگیری،با لحنی انتقادی و کموبیش گزنده و سخرهگر-چیزی که بعدا آن را به عنوان تمهیدی نوشتاری و مضمونی تکرار شونده در مورد تمامی شخصیتها،آثار و جریانهای آوانگارد به کار میبرد-به این مطلب اشاره میکند که همین نمایشنامه وقتی در سال 1908 اجرا شد به واسطهی هنجارمندشدنش در فضایی آرام و حتی میشود گفت بیتفاوت اجرا شد و از هیچکس همصدایی درنیامد: جامعهی بورژوایی ژاری را در خود جذب کرده بود.
اینس در ذیل عنوان"آگوست استریندبرگ"از وی به عنوان یکی دیگر از پدران معنوی تئاتر آوانگارد یاد میکند و ضدطبیعتگرایی و تلاش برای انتقال مستقیم تجربهی ذهنی روی صحنه را(بعد از گذراندن دورهی بحران روانی و کارهای خود-زندگینامهای)به عنوان وجه مشخصهی آثار وی برمیشمرد.
اینس در بخش"شکل و مضمون"ضمن اشاره به تفاوت اکسپرسیونیسم نمایشنامهی"به سوی دمشق"، متذکر میشود که آرتو اولبار در توصیف"میس ژولی"استریندبرگ بود که واژهی قساوت را به کار برد تا غیررئالیستی بودن طرز استفادهی استریندبرگ از زبان خشن و تند و تیز علیه جامعه و زشتیهای زندگی و روح را نشان دهد درحالیکه خود وی نیز از توهین ژاریوار به حساسیت تماشاگران کوتاهی نمیکرد."