چکیده:
یکی از کلیدها و راههای گشودن پیچیدگیها و درک یا رفع ابهام داستانهای مدرن، درک شیوۀ روایتگری و شگردهای روایی داستان است. انتخاب و آفرینش شیوۀ روایتگری، در میان مفاهیم و مضامین کهنه یا تکرار شدۀ روایت؛ دنیای تازه ای بر روی نویسنده میگشاید. بیژن نجدی و ابوتراب خسروی از داستان نویسان مدرنیست معاصر هستند که تکنیکهای خاصی در داستاننویسی دارند و همین شگردهای خاص، داستانهایشان را از آثار دیگر داستاننویسان معاصر متمایز میکند. در مقالۀ حاضر، مجموعه داستانهای « یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و «دوباره از همان خیابانها» اثر بیژن نجدی، و «دیوان سومنات» و « هاویه » اثر ابوتراب خسروی، از منظر تکنیکهای روایی مدرن مورد بررسی قرار گرفتهاند.نتایج تحقیق نشان میدهد که نجدی و خسروی، در این مجموعه داستانها از شگردهای روایی مدرن مانند سیلان روایت، تکثر راوی، چرخش در زاویۀ دید و... استفاده کردهاند.
One of the keys and ways to open complexity and understanding or eliminating the ambiguity of modern stories is to understand the narrative style and narratives of the story. The choice and creation of the narrative method, among the old or repetitive themes of the narrative, opens up a new world on the author. Bijan Najdi and Abu Torabi Khosravi are contemporary modernist story writers who have special techniques in fiction, and these particular techniques differentiate their stories from the works of contemporary fiction writers In the present article, the collection of the stories of "the cheetahs that have been with me", "Again from the same streets" by Bijan Najdi, and "Divan Sumnat" and "Hawaii" by Abortab Khosravi, have been examined from the perspective of modern narrative techniques The results of the research show that Najdi and Khosravi have used modern narrative techniques such as narrative syllabus, narrator's plurality, rotational angles, and so on.
خلاصه ماشینی:
( داستان کوتاه در ایران : ص ٢٤) ٥-ویژگیهای روایت در مجموعه داستانهای کوتاه بیژن نجدی و ابوتراب خسروی ٥-١- تکثر راوی و چرخش در زاویه دید یکی از روشهایی که در تکنیک داستان نویسی مدرن به کار گرفته میشود و بر دشواری فهم رمان می افزاید، بکارگیری راویان متعدد و تبدیل آنها بدون مقدمه چینی به یکدیگر است .
» (دوباره از همان خیابانها: ص ٢) در قسمتی از این داستان که مرتضی ماجرای سرخ پوست را تعریف میکند، با چرخشی در زاویۀ دید ، روایت از زاویۀ دید خود سرخ پوست بیان میشود، با این کار علاوه بر این که به همۀ شخصیتهای داستان اجازة سخن گفتن داده میشود، خواننده از زاویه های گوناگون با موضوع داستان مواجه میشود: «(راوی:شخصیت اصلی داستان ) می گفت که سرخ پوست پنجرة بالکن مسافرخانه را روی برف بازکرده و پرسیده بود مسکو همین طرفهاست ، نه ؟ بعد گفته بود دیگر نمیتواند به یاد آورد چند سال از تشییع جنازة مک کارتی گذشته است و حال دار و دستۀ سناتور کجا گور به گور شده اند.
» (دوباره از همان خیابانها: ص ٦٢) روایت داستان تا بندهای پایانی به صورت اول شخص باقی میماند اما از جایی که نویسنده به کسوت خود بازمیگردد و قصد نوشتن ادامۀ داستان را میکند؛ نجدی به درستی و با زیرکی بار دیگر زاویه دید را به دانای کل محدود باز میگرداند: «پیرزن بالش را برداشت و از شوهرش پرسید:-حالت خوب است ؟....