چکیده:
ملاشمسای گیلانی، یکی از چهرههای درخشان و نامدار سدۀ یازدهم هجری، در مکتب فلسفی اصفهان است که همچون بسیاری از بزرگان حکمت در عصر خودش، از جمله ملاصدرا و میرداماد، در تمسک جستن به آیات و روایات، برای اثبات مباحث فلسفی، دستی توانا داشت. او که از شاگردان نامی میرداماد بود، بیشترین تأثیر را نیز از او پذیرفت و سبک مشاییان و مبنای فکری آنها را از محضر او آموخت. ملاشمسا در برخی از مباحث فلسفی از قبیل: اصالت وجود، حرکت جوهری، علم پیشین خداوند و علم خداوند به ذاتش، با بسیاری از حکمای بزرگ (بهویژه رئیس بزرگترین مکتب عصر خود یعنی ملاصدرا) به مخالفت پرداخت و گاهی نظریات منحصر بهفرد و مخالف با آنها بیان کرده است. ملاشمسا در زمینۀ رابطۀ صفات ذاتی با ذات، همچون معتزله، مشاییان و ملاصدرا قائل به عینیت صفات ذاتی با ذات است. او در حوزۀ علم پیشین خداوند به موجودات، قائل به قسم سومی (نه حصولی و نه حضوری) بود که همان ذات بحت و بسیط خداوند است و وجود موجودات را در تبیین علم خداوند، لغو و بیاعتبار میداند، ملاشمسا، علم خداوند به ذاتش را حضوری اقوی میداند و کاربرد علم اجمالی به معنای مشهور نزد حکما را در مورد خداوند جایز نمیداند که مقالۀ حاضر به روش کتابخانهای در صدد ایضاح دیدگاه ملاشمسا در حوزۀ علم خداوند است.
Mulla Shamsa Gilani, one of the shining and famous figures of the 11th century LH in the Isfahan school of philosophy who – like other notable philosophers of his era such as Mulla Sadra and Mir Damad – was skillful in using the qur’ānic verses and Islamic traditions to prove his philosophical discussions. As one of the outstanding students of Mir Damad, he was greatly influenced by him and learned the peripatetic style and foundations from him. Mulla Shamsa opposed many great philosophers – especially the head of the largest school of philosophy in his era, i.e. Mulla Sadra – with regard to some philosophical issues such as the principality of existence, substantial movement, God’s a priori knowledge, and God’s knowledge of Himself. With regard to the relationship between the essential attributes and the essence, Mulla Shamsa adopts a view similar to Mu‘tazila, peripatetic philosophers, and Mulla Sadra, and believes in the sameness of the essential attributes and the essence. Concerning God’s a priori knowledge of the creatures, he believes in a third form (that is, not acquired nor direct), which is the pure and simple Being of God, and considers the existence of creatures as irrelevant and ineffective in God’s knowledge. Mulla Shamsa takes God’s knowledge of Himself as the most direct and does not deem permissible the application of the commonly used conception of the collective knowledge to God. The article at hand adopts a library research method to clarify Mulla Shamsa’s viewpoint about God’s knowledge.
خلاصه ماشینی:
او در حوزة علم پيشين خداوند به موجودات ، قائل به قسم سومي (نه حصولي و نه حضـوري) بـود که همان ذات بحت و بسيط خداوند است و وجود موجودات را در تبيـين علـم خداونـد، لغـو و بـي اعتبـار مـي دانـد، ملاشمسا، علم خداوند به ذاتش را حضوري اقوي ميداند و کاربرد علم اجمالي به معناي مشهور نزد حکما را در مـورد خداوند جايز نمي داند که مقالۀ حاضر به روش کتابخانه اي در صدد ايضاح ديـدگاه ملاشمسـا در حـوزة علـم خداونـد است .
شايان ذکر است که مقاله اي با عنوان «علم حضوري اقوي، ديدگاه ملاشمسا دربارة علم خدا به ماسوا» توسط سيد محمد علي ديبـاجي و حسـن محسـني راد در مجلـۀ الهيات تطبيقي به چاپ رسيده است که در آن مقاله ، اولا: به طور مفصل و واضـح بـه تمـام زواياي علم خداوند پرداخته نشده است ؛ ديگر اينکه : به کتاب مسالک اليقين کـه ملاشمسـا در آن مفصلا از علم خدا بحث و ديدگاه اصلي خود را در آن بيـان کـرده ، توجـه چنـداني نشده و محور بحث ،کتاب حاشيۀ تعليقه بر الهيـات شـرح تجريـد خفـري بـوده اسـت .
البته ضعفي کـه در انکشـاف علـم اجمـالي وجود دارد، بدين معناست که عالم در علم اجمالي، نسبت به يکسري مسائل جاهل اسـت ، در حاليکه جهل نقص است و هيچ گونه نقصي در ذات او راه ندارد؛ پس علم خدا نسـبت به ذاتش و موجودات اجمالي نيست » (ملاشمسا، ١٣٩٢: ٤٢ ـ ٤٣).