چکیده:
از آن جایی که رابطه علم و ایدئولوژی یکی از پیچیدهترین روابط فرهنگی است، برای رسیدن به این بینش در فهم پدیدارها، نیازمند فهم دقیق تری از این رابطه هستیم. برای گذر از «دوگانهها» نیازمند طرح مسئله «مفروضات پشت صحنه» در نگاه الکساندر هستیم. مفروض به مثابه یک مفهوم خنثی نیست بل دارای لایههای هرمنوتیکی است. به انحاء گوناگون بینش جامعه شناختی محقق را گرفتار میکند. بسیاری تو-در-تو-بودن مفاهیم در بستر تاریخی را بسیار ساده انگارانه مفهومینه میکنند و چنین میپندارند که با کاربردی کردن مفاهیم در بستری دیگر مشکل مفروضات پشت صحنه مرتفع خواهد شد. تاریخیت به مثابه یک امر بسیط قابل فهم نیست. تاریخیت ذیل عالمیت قابل فهم است. این عالمیت تاریخی شده جزیی از آن دغدغهای است که به آن مفروضات پشت صحنه اطلاق میشود. برخی ممکن است این اشکال را وارد کنند که الکساندر در چنین سیاقی این مفهوم را بکار نبرده است. پاسخ این است که مفروض بودن مفروضات خود مسئلهای متا-تئورتیک است و الکساندر خود نیز از این مسئله غفلت کرده است و منطق را به مثابه امری جهانشمول مفهومینه کرده است که خود ذیل منطق ارسطویی قابل درک است و نباید آن خبط را دوباره تکرار کنیم.
In this article, the author has focused upon the question on “Background Assumption” in the context of social sciences. The author is of the opinion that this problematique has been deeply neglected in social sciences and humanities but it is high time to trickle this question. In other words, it is argued that the relation between science and ideology is one of the most complicated cultural relation in the broadest sense of the term “cultural” – and in order to the fathom the problematique in a deeper sense, we need to recast the question of relationship in a different fashion. Of course, it is argued that we need to transcend the dichotomies in a way that it would not hurt our sociological imagination and for this reason, the logic of Geffrey C. Alexander is of great importance and we have tried to conceptualize the problematique in an Alexander fashion.
خلاصه ماشینی:
امـا پرسـش اینجاست که به چه دلیل ما فکر مـی کنـیم طـرح ایـن موضـوع در وضـعیت کنـونی علـوم اجتماعی در ایران از اهمیت نظری برخوردار است ؟ به عبارت دیگر، شـاید بهتـر باشـد ایـن مسئله را به گونه ای دیگری مطرح کنیم و بپرسیم آیا طرح این مسـئله موضـوعیت معرفتـی دارد یا خیر؟ شاید در مهله نخست اینگونه تصور شود که پرسیدن در باب این مسـئله بسـیار امری بدیهی است ولی واقع امر این است که بدیهیات در منطق فهم آکادمیک خـود نیازمنـد مسئله مند شـدن هسـتند و نمـی تـوان بـدیهیات را فـی نفسـه بـدیهی فـرض کـرد و ایـن پارادوکسیکال دیدن مسئله خود نوعی گام به پیش نهادن است کـه مـا کمتـر بـه آن التفـات نظــری داشــته ایم .
بـا در نظـر گـرفتن ایـن نکـات ، آیـا شـکل ، محتـوا، چهارچوب ، پارامترها، چشم اندازها و گستره تصوراتی کـه در علـوم انسـانی در انگلـیس یـا روسیه یا فرانسه شکل میگیرد، میتواند کاملاً جهان شمول باشد و در چـین ، ژاپـن ، ایـران و ترکیه نیز به همین گونه شکل گیرد یا خیر؟ آیا مفروضات پشت صحنه بر تمام مـواردی کـه ذکر شد، تأثیرگذار است ؟ سعی در تحمیل پاسخی نداریم ، بلکه این مسئله را به عنـوان یـک گزاره و پرسش مطرح میکنیم که اگر موجه باشد، در ادامه می توان این بحث را پیش کشـید: آیا طرح علوم اجتماعی، جامعه شناسی و علوم انسانی در ارتباط با متفکران غیـر غربـی و بـه خصوص متفکران جهان اسـلام همچـون مطهـری، بهشـتی، شـریعتی، اقبـال ، العطـاس هـا، جعفری، طباطبایی، طالقانی، صدر و ...