چکیده:
بیش از یک قرن از آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب میگذرد.گونهشناسی
رویکرد اندیشوران ایرانی با این فلسفه، از موضوعهایی است که امروزه بایستی بررسی
و تحلیل شود.
این نوشتار، روی کرد متفاوت مرحوم سید جلال الدین آشتیانی و استاد شهید مرتضی
مطهری را به فلسفه غرب بررسی می کند و نوع رویارویی شهید مطهری را دفاعپذیرتر،
مفیدتر و کارآمدتر می سنجد. در این مقاله، پس از برخی مباحث مقدماتی، دیدگاههای
این دو اندیشمند درباره فلسفه غرب بهگونهای تطبیقی و آنگاه دلیلهای برتری
رویکرد مطهری بیان خواهد می شود.با این وجود ،شیوه مطهری نیز کاستیهایی دارد که
درپایان مقاله به آنها اشاره خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"به عقیده من فلسفه جدید از عالم فلسفه تنزل کرده و به یک نوع حسگرایی مبدل شده است» (آشتیانی، 1385ب: 507) با وجود این، برخی از دوستان دیرین او معتقدند او نه تنها با این فلسفه آشنایی نداشت بلکه هرگز علاقمند به آن نبود(ابراهیمی دینانی: 1385، 414) و حتی گاه از فراگیری آن نهی می کرد (داوری اردکانی: 1384) برخلاف او، مطهری نه تنها فراگیری فلسفه غرب، به ویژه مکاتب جدید فلسفی را از جمله برای حوزههای علمیه امری «لازم و ضروری» میدانست (مطهری: 1367الف، 36) بلکه خود نیز در بیشتر آثارش به آثار و سخنان فیلسوفان غربی استناد کرده و آنها را واکاوی و تحلیل قرار نموده.
از این رو، سخن کسانی را که معتقدند صوفیه قول به وحدت وجود را از فلسفه افلوطین گرفتهاند، نمی پذیرد و این گونه بحثهای عرفانی را بهگونهای کاملتر در آیات قرآن و روایات پیامبر(ص) و ائمه(ع) موجود می داند (آشتیانی: 1380، 63) شهید مطهری هم اخذ فلسفه اسلامی از غرب را پذیرفته، اما میگوید فیلسوفان اسلامی تحولاتی عمده در آنچه از غرب گرفتهاند به وجود آوردهاند، از جمله آنکه مسائلی جدید را بر این فلسفه افزودهاند و آن را از دویست مسئله به بیش از هفت صد مسئله رساندهاند (مطهری:1380الف،36) البته ایشان گزارش کاملی از پانصد مسئله افزوده شده ارائه نکرده و تنها در برخی آثار خود به ذکر چند نمونه از آنها بسنده کرده است."