چکیده:
رئالیسم، در مفهوم عام به معنی علاقه و تمایلی بنیادین به عین موضوع خارج از ذهن است و از دیرباز فکر بشر را به خود مشغول داشته است. ارسطو در هنر شاعری، آثار هنری را محاکات از طبیعت دانسته است و پس از او همواره این اندیشه با فراز و فرودهایی تداوم یافت، تا آنکه در سده نوزدهم، نخست در فرانسه و سپس در دیگر کشورها مکتب و جنبشی پدید آمد که در پی تثبیت اصول و مبانی رئالیسم بود. نویسنده رئالیست در قلمرو ادبیات داستانی همواره با ترفندهای روان شناختی مجاب کننده ای، انگیزه های درونی و بیرونی کنش شخصیت های داستان را در عرصه زندگی فردی و اجتماعی به تصویر می کشد. در این پژوهش پس از توضیح و تبیین رئالیسم، چه در مفهوم عام آن، و چه به مثابه مکتبی معروف در سده نوزدهم، مبانی و ساختار رئالیسم و انواع مهم آن در ادبیات داستانی نقد و بررسی شده است.
Realism، in a general sense، means fundamental will and tendency toward the objects outside the mind. Historically speaking، it has drawn the attention of the human mind. Aristotle has regarded the works of art as the imitation of nature. This idea has been strengthened even after his death. In the 19th century، first in France and then in the other countries، movements and schools emerged aiming at stabilizing the fundamentals of realism. The realist writer always uses convincing psychological innovations، internal and external causes to depict the characters interactions in social and personal structure. The present study describes realism، in a general sense and as a famous school in the 1990s. It also critically deals with its important types in fiction.
خلاصه ماشینی:
ارسطو در هنر شاعری، آثار هنری را محاکات از طبیعت دانسته است و پس از او همواره این اندیشه با فراز و فرودهایی تداوم یافت، تا آنکه در سدة نوزدهم، نخست در فرانسه و سپس در دیگر کشورها مکتب و جنبشی پدید آمد که در پی تثبیت اصول و مبانی رئالیسم بود.
در این پژوهش پس از توضیح و تبیین رئالیسم، چه در مفهوم عام آن، و چه به مثابه مکتبی معروف در سدة نوزدهم، مبانی و ساختار رئالیسم و انواع مهم آن در ادبیات داستانی نقد و بررسی شده است.
(1) رئالیسم که نخست راه خود را از عرصة زندگی روزانة مردم آغازکرد، در سدة هجدهم، در آستانة انقلاب فرانسه، به تجسم زندگی اجتماعی روی میآورد که از اصول اساسی آن، «آشکار ساختن واقعیت نوین، نفوذ در جنبههای گوناگون آن و پژوهش دربارة این جنبهها، انتقاد بیامان از اصول فئودالیسم و اخلاقیات آن، و کوتاه نیامدن در انتقاد از جنبههای منفی جامعة تکاملیابندة بورژوایی» است (ساچکوف، 1362: 35).
این مفهوم ارسطویی هنر به مثابه تقلید از واقعیت و طبیعت، در سراسر دورة رنسانس و به ویژه در قرن هجدهم رواج گستردهای مییابد و در سدة نوزدهم با انتشار آثار علمی کسانی چون داروین، و رواج مکتب فلسفی پوزیتیویسم یا فلسفة تحققی اگوستکنت که علم بشر را مبتنی بر تجارب حسی و تلاش برای کشف مناسبات اشیا با یکدیگر میدانست، دریچهای نوین بر واقعیت گشوده میشود و نویسندگان شناخت دقیقتر و علمیتری از انسان و محیط او به دست میآورند.