خلاصه ماشینی:
نمایشنامه اول به چاپ رسید و دومی مورد استقبال پادشاه سوئد-کارل پانزدهم-قرار گرفت و کمک هزینهای برای استریندبرگ دانشجو معین شد ولی چیزی نگذشت که این کمک هزینه قطع شد و وی ناچار دانشگاه را ترک کرد و در استکهلم به جمع نقاشان و نویسندگان پیشتاز پیوست.
دوستانش برای او اعانه جمع کردند و او را روانۀ برلین نمودند ولی او تا پایان عمر هیچگاه سلامت کامل خود را باز نیافت،چنانکه آثاری را که بعد از این دوره نوشته است همه رنگ جنون دارند.
قهرمانهای نمایشنامههایش همیشه یک ویژگی مشترک با او دارند و این ویژگی نکتههای خاص از واقعیاتی است که برای استریندبرگ شناخته (به تصویر صفحه مراجعه شود) شده است و او در آثارش به کار میبرد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) استریندبرگ در حالیکه در«رئالیستیک» (واقعگرائی)خود از ایبسن پا را فراتر گذاشته و به جنون و خشونت در روی صحنه عشق میورزد،هنوز از جزئیات علمی در کارهایش سود نجسته و این درست برعکس زولا و داستانهای او است.
وقتی این اثر در«تئاتر آزادی»(همان تئاتر مستقل آندره آنتوان)به روی صحنه رفت شهرت بیشتری برای استریندبرگ به ارمغان آورد و او را بعنوان یکی از درام نویسان بنام اروپا که تحول جدیدی در درام اسکاندیناوی به وجود آورده است معرفی کرد.
استریندبرگ با درآمیختن (به تصویر صفحه مراجعه شود) رئالیسم و سمبولیسم و امکان و غیر امکان در واقع خود را به«بیهودگی زندگی»نزدیک کرده است و این مسئله به خوبی در رفتار«هومل»و «ماهی»و«آشپز چاق کینهتوز»دیده میشود.
استریندبرگ در نوشتن این نمایشنامه تماما از زندگی خود الهام گرفته و حتی یک لحظه هم از فکر اصلیش دور نشده است.