چکیده:
این تحقیق چگونگی بازتاب محرومیت نسبی در آثار شعرای معاصر قشقایی را بررسی میکند. در اینجا، از نظریة رابرت گر تنها بهعنوان راهنما و شاهد استفاده شده است. با تحلیل محتوای اشعار شاعران موردمطالعه، مشخص میگردد که نهتنها محرومیت در قوم قشقایی وجود دارد بلکه شاعران قشقایی هم، در اشعار خود به این موضوع پرداختهاند. همچنین مشخص میشود که برداشت و شیوة سازش یا برخورد شاعران با مسئلة محرومیت یکسان نیست؛ ازجمله اعتراض و مبارزة انقلابی با منبع محرومیت، یا پذیرش و کنار آمدن با پدیدة محرومیت بهعنوان امر طبیعی و یا توسل به قدرتهای فراطبیعی و امداد الهی. پس از کشف و دستهبندی مقولهها، راههایی نیز برای کاهش محرومیت پیشنهاد خواهد شد.
This research was conducted with the aim of how the relative deprivation in the poems of contemporary Qashqai poets reflected. In this study, Robert Gore's theory is used only as a guide and evidence. By the content analysis of the poems of these poets, it was revealed that not only the Qashqai people suffer from deprivation , but also the Qashqai poets has addressed this issue in their poems. In addition, it was found that the poets' perceptions, approaches and how to deal with deprivation were not the same, including: Protesting and revolutionary fight with the source of deprivation, accepting and compromising with deprivation as a natural phenomenon, or relying on supernatural powers and divine relief. After discovering and categorizing theses issues, ways to reduce deprivation were also suggested.
خلاصه ماشینی:
نمونۀ اين شعارها و سروده ها را در جريان تحقق انقلاب اسلامي تا به امروز به خوبي ميتوان مشاهده کرد؛ براي مثال ، از مفهوم و مقصود ابيات نمونۀ زير ميتوان دريافت که در بين طبقاني از اجتماع که احساس محروميت نسبي دارند، اين قبيل سروده ها تا چه اندازه ميتواند سبب غليان و تهييج افکار عمومي و حتي منجر به جنبش هاي اجتماعي گردد: پروين اعتصامي شاعر محرومان رنجديده نيز در شعر اشک يتيم ميگويد: روزي گذشت پادشهي از گذرگهي فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست پرسيد زان ميانه يکي کودک يتيم کاين تابناک چيست که بر تاج پادشاست آن يک جواب داد چه دانيم ما که چيست پيداست آن قدر که متاعي گران بهاست نزديک رفت پيرزني کوژپشت و گفت اين اشک ديدة من و خون دل شماست (شرابي، ١٣٨٥، ص ٢٦) علاوه بر اين نمونه ها، شاعران بسيار ديگر چون رودکي، حافظ ، ناصرخسرو قبادياني، مولانا، اوحدي مراغه اي، نظامي، ملک الشعراي بهار و ده ها شاعر نامدار ديگر ابيات و قطعات فراوان پيرامون موضوع فقر و محروميت ناشي از اشرافيگري يا تبعيض طبقاتي سروده اند که تنها به بيتي از ملک الشعراي بهار بسنده ميشود که گويا پس از تصويب و اجراي قانون نظام اجباري (نظام وظيفۀ عمومي) که تمامي جوانان موظف به انجام خدمت زير پرچم بوده اند، سروده شده است : طفل کاسب را جبراً به نظامي گيرند ليک اشراف معاف اند ز حکم اجبار (بهار، ١٣٦٨) غزل زير نيز به صورت گزيده ، سرودة شاعري خوش قريحه از قوم قشقايي است که چشم اندازي از گذشتۀ ايل را چنان ترسيم کرده است که در مقايسه با شرايط امروزي ، حسرت و اندوه مردم را از نبود برخي ويژگيهاي از کف رفته به خوبي نشان ميدهد: ياد باد آن روزگاران ؛ خوش زماني داشتيم در زمين زيبا بهشتي آسماني داشتيم شهپرو شبديز و نسمان ، گردش ِگردون گرفت !