دی و بهمن 1384 - شماره 224 و 225 (6 صفحه - از 383 تا 388)
"ده سال داوودش بر روی این تخت به بند کشیده شده بود و او فارغ از هیاهوی زندگی بیرون از این چهاردیواری، تر و خشکش میکرد. کارین که بیش از آن تاب شنیدن نیافته بود، گفته بود: -دیگر بس است!اینقدر بیرحم نباش!اینطور حرف نزن!خودت را جای من بگذار!اگر جای من بودی، مرا به حال خودم ول میکردی و میرفتی!یا به دستی ناشناس، تو خانهی معلولن میسپردی؟ما بیش از پانزده سال عاشقانه باهم زندگی کردهایم. کارین صورت داوود را بوسید و دستش را به آرامی روی دهان او گذاره و گفته بود: -دیگر نمیخواهم در اینباره حرفی بزنم یا بشنوم. پس از مرگ داوود، یکبار دوست زبانشناسی پس از مطالعهی جسته و گریختهی دستنوشتههایش فارسی به کارین گفته بود:اینها ارزیابی است از انقلاب ایران که نشان میدهد داوود از نظر سیاسی بسیار روشنبین و عشق سینهچاک ازادی بوده است. با مرور چند دیدار یک سال گذشته که برخیشان زاییدهی نیاز دیدارگر و برخی دیگر نیز آلوده به حسابگری بود، با خود گفت:«کارین تو از یاد رفتهای!حالا که هنوز زندهای و نفس میکشی مرده به حساب میآیی، وای به روزی که سرت را زمین بگذاری!گیرم سالیانی چند در این دنیای وانفسا ماندی، بعدش چه؟هیچ. آنگاه به آشپزخانه، رفت، با لیوانی آب همهی قرصهای آرامشبخش درون شیشه را فروداد، دوباره به اتاق داوود آمد، بر تخت او دراز کشید و درحالیکه لحاف داوود را روی خود میانداخت نجوا کرد: -داوود پیش تو میآیم تا همچنان یک قلب باشیم و یک هستی."
- دریافت فایل ارجاع :
(پژوهیار,
,
,
)