چکیده:
مقالة حاضر به توصیف مفهوم جرم و بایستههای جرمانگاری از منظر گفتمان صلح مدار پرداخته است. نتایج این پژوهش دلالت دارد، هر چند مفهوم جرم به معنای نقض فاحش صلح در گفتمان صلح مدار قابل تکوین است، ولی توجیه جرم انگاری صلح مدار، منوط به هدفگذاری نوینی است که در پرتوی حل واقعی اختلاف و ترمیم آسیبهای ناشی از ارتکاب جرم امکانپذیر است و رعایت اصول استحقاق، ضرورت و کارآمدی در زمره بایستههای آن به شمار میرود. گفتمان صلح مدار، ضمن تأکید بر اولویت پیشگیری، تقویت شبکههای خود انتظامی، بهکارگیری تدابیر اجتماعی، میانجیگری، استفاده از تدابیر اداری، صنفی و انضباطی و گستردهتر شدن ساز و کارهای مدنی در پاسخگذاری نسبت به رفتارهای ناقص صلح را پیشنهاد میدهد و استفاده ابزاری از جرمانگاری، در مواردی که در مغایرت با فرهنگ موجه مردم است را، خواه به منظور تغییر فرهنگی یا به عذر مصلحت، مغایر با صلح میانگارد.
This thesis describes the concept of crime and the requirements of criminalization from the perspective of peace-oriented discourse. The results of this research indicate, Although the concept of crime can be defined as a gross violation of peace in a peace-oriented discourse, But the justification of criminalization in this discourse depends on a new goal that is possible in the light of the real solution of the dispute and the repair of the damages caused by the commission of the crime And also respect to the principles of entitlement, necessity and efficiency are among its requirements. Peace-oriented discourse, while emphasizing the priority of prevention, reinforcing self-discipline networks, employing social measures and mediation, suggests the use of administrative and disciplinary measures and broadening civil mechanisms for responding to Behaviors that are contrary to peace. From This view, the instrumental use of criminality, in cases where it is contrary to the justified culture of the people, is inconsistent with peace, either for the purpose of cultural change or for the sake of expediency
خلاصه ماشینی:
هر چند اِعمـال مجـازات نسـبت بـه مـرتکبین ایـن رفتارها، در برهه هایی از تاریخ ، طبیعی قلمداد شده و نیاز بـه توجیـه مسـتقل نداشـته اسـت ، ولـی مقارن با احیا و گسترش علوم نظری و ظهور جرم شناسی علمی، شاهد شکل گیری مناقشات فلسفی و جرم شناختی متعددی پیرامون حق بر مجازات و مبانی جرم انگاری رفتارها هسـتیم کـه مفهـوم جرم را نیز تحت تأثیر قرار داده است ؛ تا آن جا که امروزه ، ایجاد محدودیت در آزادی دیگران نیاز بـه توجیه و دلیل دارد١ و استفاده ناروا از خشونت کیفری در زمره مصادیق نقض صلح به شمار میآید.
2 در جایگاه تطبیق ، هر چند رهیافت صلح ساز، به دلیل برجستگی مبانی دینی- انسـانی و تـوأم بودن با مجموعه گسترده ای از ارزش های اخلاقی، در پـذیرش اصـالت طبیعـی اخـلاق بـا رویکـرد موصوف همسو به نظر میرسد، ولی قرائت جرم شناسان صـلح سـاز، مجـوز و توجیـه بـرای تـلاش کارگزاران نظام کیفری در باورمند نمودن مردم یا اخلاقی نمودن ایشان از طریق جرم انگـاری واقـع نمیشود، بلکه تلاش برای استقرار اخلاق از طریق کیفری، در شرایطی که جامعه نسـبت بـه حکـم اخلاقی باورمندی ندارد و یا شرایط برای اجرای حکم اخلاقی مهیا نیست ، از یک سـو ناعادلانـه و از سوی دیگر غیرکارآمد معرفی میشود؛ ناعادلانه است زیرا در تعارض بـا اصـل اسـتحقاق و ضـرورت وجود عینی حالت خطرناک در اشخاص قرار میگیرد و ناکارآمد است ، زیرا تا قبل از اعتقاد اشخاص نسبت به ارزشمندی اخلاق و نیز فراهم بودن شرایط تبعیت از آن ، جرم انگاری فاقد کارکرد انتقالی و غیرمؤثر در تغییر رویه اشخاص است ، بلکه استفاده از ابزار کیفـری، میتوانـد اشـخاص را مسـتعد مقابله با آن اخلاقیاتی نماید که برای ایشان جنبه تحمیل به خـود گرفتـه اسـت ٣.