چکیده:
هدف اصلی این مقاله، شناسایی آسیبهای مطالعات تطبیقی در رشته فلسفه تعلیم و تربیت به ویژه با معرفی نمونههایی در داخل کشور میباشد. برای دستیابی به این هدف، از روش پژوهش تحلیلی (مفهومی، اسنادی و تطبیقی) بهره گرفته شد. یافتهها حاکی از آن است که آسیبهای این مطالعات را میتوان در سه دسته شامل آسیبهای معطوف به ماهیت، پژوهشگر و زمینه تطبیق تقسیمبندی کرد. آسیبهای معطوف به ماهیت تطبیق شامل ناآشنایی با رویکردها و روشهای پژوهش تطبیقی، ناآشنایی با زبان، و ناآشنایی با منابع، آسیبهای معطوف به پژوهشگر تطبیقی شامل شتابزدگی، سادهسازی، تعصبورزی و آسیبهای معطوف به زمینه تطبیق شامل بیتوجهی به زمان و مکان، و بیتوجهی به فرهنگ میباشند. در بخش پایانی، پرسشهایی که ممکن است پژوهشگر تطبیقی در مواجهه با این آسیبها مطرح کند، در قالب بحث بیان و پاسخ هر کدام ارائه شده است.
The main purpose of this study was to determine the injuries harms of comparative studies research in the field of philosophy of education, an emphasis on research examples in Iran. For achieving this aim, the analytical method (conceptual, documental, and comparative) has been used. I argued that comparative studies in the philosophy of education categorized into three categories in relevance to the nature of comparative studies, the researcher, and the comparative situation. The challenges of the nature of comparison are related to the familiarity comparative approach and method, language, and sources. The problems with the second one are acceleration, simplifying simplification, intolerance. And the challenges of the comparative situation are ignorance of time and place and culture.
خلاصه ماشینی:
درحاليکه حوزه «فلسفه تطبيقي ١» سال هاست که به عنوان رشته دانشگاهي و زمينه مطالعاتي پذيرفته شد و مطالعات و پژوهش هاي زيادي در اين خصوص صورت گرفته و رويکرد و روش شناسي مشخصي براي اين عرصه تعريف شده است و مورد استفاده پژوهشگران قرار ميگيرد.
البته بايد توجه داشت که اضافه شدن عبارت «تعليم و تربيت » در ادامه «فلسفه »، اين رشته را به عنوان يکي از رشته هاي کاربردي حوزه فلسفه معرفي ميکند و براين اساس ، انجام مطالعات تطبيقي در رشته فلسفه تعليم و تربيت از شاخه هاي نظري فلسفه متفاوت ميباشد؛ زيرا تعليم و تربيت زمينه اي است که با ارزش ها عجين شده و به بيان ديگر عمل ارزشي مضاعف به حساب ميآيد (٢٠٠٦ ,Bagheri).
193-194) مروري بر مقالات پژوهش تطبيقي در مجله هاي علمي پژوهشي فلسفه تعليم و تربيت نشان ميدهد که در اين پژوهش ها يا اصلا اشاره اي به روش پژوهش تطبيقي نشده ( Alamgarde ;٢٠١٩,Sufi &Kohi Khotbesara, ; Esmaeelzade , Abutorabi,Hoseinizadeh & Bakuee, 2019; Sharafi, 2019; ;٢٠١٢ ,Gholtash و يا فقط در حد يک واژه و يا درنهايت يک عبارت روش تطبيقي مورد اشاره قرار گرفته است (;٢٠١٣ ,Marashi &Shooshtari, Safaeemoghadam ;٢٠١٧ ,Javidi &Sadr, Hemmatifar ;٢٠١٩).
به طورنمونه ، در پژوهشي با عنوان «انسان فرهيخته سينوي» عبارت «انسان فرهيخته »١ را که متعلق به فيلسوفان تعليم و تربيت مکتب لندن يعني پيترز و هرست ٢ ميباشد و در دامن فلسفه «ليبراليسم آموزشي »٣ شکل گرفته ، به ابن سينا نسبت داده اند (٢٠١٩ Sadeghzade Ghamsari, et al &Sohbatloo, Ahanchian, Shabani Varaki ) که به نظر ميرسد اين کار ساده سازي باشد.