چکیده:
پیشرفتهای نقد ادبی معاصر منجر به ایجاد مکتب ساختارگرایی با الهام از نظریات فردینان دو سوسور گردید. در عصر حاضر تحلیل ساختاری یکی از مهمترین روشهای تحلیل داستان کوتاه به شمار میآید. ویژگی این روش در آن است که محقق پدیدههای گوناگون علم خود را به طور جداگانه و مستقل از یکدیگر مورد مطالعه قرار نمیدهد بلکه همواره میکوشد تا هر پدیده را در ارتباط با سایر پدیدههایی که جزئی از آنهاست مورد مطالعه قرار بدهد. ساختارگرایی نظریهای است که به شناخت، مطالعه و بررسی پدیدهها بر اساس قواعد و الگوهایی که ساختار بنیادی آنها را به وجود آورده میپردازد. نهضت ساختارگرایی با دستاوردهایی که از فرمالیستها کسب کرد، به روایت شناسی اصالت عمیقی بخشید. اصطلاح روایت شناسی نخستین بار توسط تزوتان تودوروف به کار برده شده است. در این مقاله دو داستان کوتاه «زن زیادی» نوشته جلال آل احمد و«الزوار» از یوسف ادریس انتخاب شده و هر یک بر اساس نظریات ساختارگرایانه تودوروف و برمون مورد تحلیل قرار گرفته است و نشان میدهد که ساختار روایی این دو حکایت با نظریات این دو ناقد ادبی منطبق است.
خلاصه ماشینی:
به فرم هاي روايي و بررسي عناصر داستان و قوانين ترکيب آن ها پرداختـه انـد کـه در همين راستا و در اين مقالـه دو داسـتان کوتـاه از مجموعـه «لغـۀ الآي اي» اثـر يوسـف ادريس با نام «الزوار» و مجموعه داستان «زن زيادي» اثر جلال آل احمد انتخاب شـده و هر يک بر اساس الگوهاي ساختارگراي تزوتان تودوروف و کلود برمون بررسـي و تحليـل شده است .
خدا خودش اجازه داده " فهميدم چرا اين کار را ميکند ميبايست حرفـي ميزدم اما هر چي فکر کردم چيزي به خاطرم نرسيد دستش که به سمت ليـوان شربت رفت گفتم : آقا سيگار ميل دارين ؟ و از اتاق پريدم بيرون برادرم وقتي حال مرا ديد که وحشت زده از پله ها پايين ميروم گفت : خواهر چته ؟...
تحليل داستان الزوار هنوز آخرين نفر از اتاق بيرون نرفته بود، در حالي که اتاق بيمارسـتان ماننـد قطـاري که به ايستگاه آخر رسيده باشد، آنچه درونش بود را خالي ميکرد که مصـمص (اين اسـم مستعار او نيست بلکه اسم واقعي اوست ) رو به سکينه کرد و نگاهي تند و خشمگين به او انداخت و با صداي بلند گفت : ببين گوش کن اي...
اين امر تا جايي پيش رفـت کـه سـکينه هـر بـار يـک ملاقات کننده را به حرف مي گرفت و شروع به گفت وگوي ناتمام ميکـرد تـا جـايي کـه وقت ملاقات تمام ميشد و آن ملاقات کننده فقط يک کلمه با مصمص که فـاميلش بـود صحبت ميکرد و انگار اصلا اقوام سکينه بودند و براي ملاقات او آمده بودند.