چکیده:
از متون جغرافیای انسانی اطلاعات و آگاهیهای ارزشمندی در زمینههای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به دست میآید. در این متون، جغرافی نگاران مسلمان به وصف اوضاع اجتماعی، خُلق و خو، آداب و رسوم، اوضاع دینی و سیاسی اقوام و ساکنان مناطق گوناگون جهان اسلام پرداختهاند. وصف اصطخری و مقدسی دو جغرافی نگار برجسته ایرانی و عرب قرن چهارم، علاوه بر بیان امور واقع جغرافیایی ـ تاریخی، تحت تأثیر گرایشهای قومی، دینی و سیاسی آنان نیز قرار داشته است. در این مقاله، به روش توصیفی ـ تحلیلی نمونههایی از انعکاس گرایشهای مذکور در آثار دو دانشمند جغرافی نگار بررسی خواهد شد. نتیجه نشان میدهد که در بهرهگیری از متون جغرافیایی و نیز تاریخی، همواره باید جانب احتیاط را نگاه داشت و ارزیابی، تهذیب و نقد محتویات در استناد به آنها میباید در نظر گرفته شود.
Historical anthropogeographical Books contain valuable information about the social, cultural, and historical aspects of human life. In these documents, Muslim geographers described the social situation, morality, customs, religious and political situation of the people in various regions of Islamic civilization. The descriptions of al-Istakhri and al-Maqdisi, two prominent 4th-century Muslim geographers, in mentioning the geographic-historical facts, have been influenced by their ethnic, religious, and political tendencies. This article tries to investigate various cases of such tendencies in a descriptive-analytical way, in order to show that the geographic and historical evidence should always be taken into account cautiously and should never be cited without proper evaluation, refinement, and criticism.
خلاصه ماشینی:
اصطخری مانند دیگر جغرافی نگاران مکتب بلخی ، فقط جهان اسلام را توصیف و آن را به ٢٠ اقلیم بخش کرده و در تقسیمات جغرافیایی ، به مناطق جغرافیایی وسیع و سرزمینهای بزرگ به این ترتیب پرداخته است : دیار عرب ، دریای فارس ، مغرب ، مصر، شام ، دریای روم ، جزیره ، عراق ، خوزستان ، فارس ، کرمان ، سند، ارمنستان و اران و اذربایجان ، جبال ، دیلم ، دریای خزر، بیابان خراسان، سجستان ، خراسان و ماوراءالنهر (٥).
بنابراین ، اصطخری با وجود گرایش اسلامی و توجه خاص به مکه و مدینه ، از سنت های سیاسی ـ جغرافیایی ایرانی نیز تأثیر پذیرفته بود و طبق نظر ایرانیان ، بابل را مرکز جهان میدانست ؛ هرچند که نامی از دل ایرانشهر نمی برد.
یعقوبی در البلدان در بیش از ٤٠ صفحه به توصیف بغداد پرداخته (١١ـ٥١) و ابن خرداذبه کتاب خود را با ذکر سواد (عراق ) آغاز کرده است ؛ زیرا به گفتۀ او، پادشاهان ایران آنجا را دل ایرانشهر مینامیدند (المسالک و الممالک ، ٥)، اما اصطخری ، فقط ٨ صفحه به عراق اختصاص داده است ، زیرا از نظر او، این منطقه برای همگان شناخته شده بود: از این رو در توصیف آن زیاده روی نکردم و به صورت مختصر به آن پرداختم ؛ زیرا هدفم بیشتر ترسیم نقشۀ آن بوده است !