چکیده:
فلسفهی کلاسیک ذیل پارادایم وجود قرار میگیرد، دقیقا بدین سبب که مهمترین پرسش فلسفه را وجود بماهو وجود میداند. اما در شیوه و شرایط فهم وجود، هر فیلسوفی منطق متفاوتی ابداع کردهاند. صدرا شهود را منطق مواجههی انسان با وجود میداند. جستار حاضر میکوشد از دو طریق به توضیح این مساله بپردازد: ا) هستی همچون قوام بنیادین انسان، و ب) منطق تقرّب انسان. پارهی نخست قضیه به همسانی ساختار وجود و ساختار هستی انسان میپردازد، اما پارهی دوم به این اثبات این مساله روی میآورد که تقرّب به وجود و تحقق هویت انسان بهمنزلهی رونوشت ساختار وجود از خلال یک جدال درونی میگذرد، جدال بعد الاهی و بعد خلقی انسان. انسان در بطن این منازعه و برای حلّ آن به بنیاد و حقیقت خود متفطّن میشود و لذا همزمان به شهود ذات خویش و هستی دست مییابد. بدینسان، شهود در تفکّر صدرا در مقام منطق مواجهه با وجود برساخته میشود.
خلاصه ماشینی:
انسان در بطن این منازعه و برای حلّ آن به بنیاد و حقیقت خود متفطّن میشود و لذا همزمان به شهود ذات خویش و هستی دست مییابد.
اینکه وجود چیست، یعنی چه معنای دارد، و موجودات چگونه ظهور میکنند و عالَم انسانی با کدام شیوه و شرایطی پا میگیرد، و در نهایت شرح بنیادین و نظاممند آن، بهطور کلّی، در قلمرو فلسفهی اسلامی سه پاسخ عمده از جانب سه نحوهی تفکّر فلسفی کسب کرده است: ۱) مشّائیان و نمایندهگان اصلیِ آنها یعنی فارابی و ابن سینا، ۲) شهاب الدین سهروردی، ۳) صدرا، شارحان و پیروان حکمت متعالیه.
باری، اگر منطقِ وجود را مسأله قرار دهیم، گرچند در صدرا به سختی قابل فهم است؛ اما یکی از پاسخهای ممکن این است که وجود در مقام بنیاد جمع حق و خلق میباشد.
از دیگر سوی، اگر همین جهد وجودی را کمی به عقب ببریم قسمی سنخیّت و تشابه دیگری میان هستی و انسان کشف میشود: نامتناهیّت وجود و نامتناهیّت هویت انسان: إن کل موجود من الموجودات الکائنة فی هذا العالم، له طور واحد من الاطوار لا یتعدّاه إلا الهویة الانسانیة، فإن لها قابلیة الارتقاء من أسفل الأسافل إلی أعلی الأعالی (صدرا،۱۹۹۹، ج۸، ص: ۵۵).
این دیالکتیک وجودی متقوّم بر سه عنصر درونی یا حیثیت ذاتی، در ساحت وجود آشکار میشود؛ در عین حال این ظهور متوقّف بر یک رخداد دیالکتیکی در جوهر انسان میباشد که آنهم نیز بر سه عنصرِ جوهری متّکی است.