چکیده:
عاطفه از عناصر زیباشناختی شعر و طرز برخورد است با حوادث و پدیدههای هستی و نوع نگرش
وی در برخورد با آنهاست. شاعر در جایگاه انسانی آگاه» نسبت به هیجانها و احساسهایی که عواطضصف
او را شکل میدهندء بیتفاوت نیست. به واقع» عاطفه یکی از ستونهای اصلی شعر است که در کنار
عناصر دیگری چون اندیشه» وزن» زبان» پایههای شعر را شکل میبخشد. هرچقدر ارتباط عاطفی شاعر با
پدیدهها و دنیای اطرافش بیشتر و عمیقتر باشد» به همان اندازه شعر وی ارزش عاطفی بیشتری خواهد
یافت. این مقاله سعی دارد با شیوة توصیفی- تحلیلیء عنصر عاطفه را در اشعار این شاعر بررسی کند. با
بهرهگیری از تقسیمبندی شفیعی کدکنی (منهای فردی» اجتماعی و انسانی)» انواع عاطفه به سه نوع
عواطف فردی» اجتماعی و انسانی (بشری) تقسیمبندی شده و تمامی مجموعههای شعری شاملو در
چارچوب این تقسیمبندی مورد بررسی قرار گرفته است. بررسی حاضر نشان میدهد که شاملی عواطضف
فردی و اجتماعی را در دوره اوّل شاعری خود (از سال 1330 تا ۱۳4۳) بیشتر مطرح ساخته و عواطضسف
فردی را در دورة دوم (از ۱۳4۳ تا ۱۳44) و عواطف انسائی (بشری) را در دورة سوم (از انتشار ققنوس
در باران تا حدیث بیقراری ماهان یعنی سالهای ۵1345 تا1379 مد نظر قرار داده است. دوست داشتن
(عشق)» نفرت و بیزاری» یاس و افسردگی» خشم و حسرت از جمله عواطف برجسته در شعر شاملوست.
خلاصه ماشینی:
بررسی حاضر نشان ميدهد که شاملو، عواطف فردی و اجتماعی را در دورۀ اوّل شاعری خود (از سال 1330 تا 1343) بیشتر مطرح ساخته و عواطف فردی را در دورۀ دوم (از 1343 تا 1344) و عواطف انسانی (بشری) را در دورۀ سوم (از انتشار ققنوس در باران تا حدیث بیقراری ماهان یعنی سالهای 1345 تا 1379) مد نظر قرار داده است.
» (همان: 210) اگرچه با گذشت زمان و قطع امید شاعر از مردمان زمانه، بایستی انتظار داشت که شاعر هر روز ناامیدتر از گذشته باشد؛ امّا شاملو کورسوی امید را تا آخرین فریادهایش (یا به تعبیری آخرین شعرهایی که میسراید) در دل زنده نگه میدارد: در شعر تمثیل (از مجموعۀ شعر مرثیههای خاک)، شاعر هنوز با امیدی در دل، انگیزۀ فریاد کشیدن را به مردم میدهد: «زمین را/ باران برکتها شدن/ ]مرگ فواره/ از این دست است[/ ورنه خاک/ از تو/ باتلاقی خواهد شد/ چون به گونه جوبارانِ حقیر مرده باشی/ فریادی شو تا باران/ و گرنه/ مُرداران!» (همان: 676) به نظر وی نبود امید در جهان باعث میشود که جهان از قرار و نظم عادی خود دور شود: «امید کجاست/ تا خود/ جهان/ به قرار/ باز آید؟ هان سنجیده باش/ که نومیدان را معادی مقدّر نیست!» (همان: 829) در جایی دیگر از این شعر همین حرف را با بیانی دیگر این چنین میگوید: «نه/ نومید مردم را/ معادی مقدّر نیست/ چاووش امیدانگیز توست/ بیگمان/ که این قافله را به وطن میرساند.
چنانکه گفته شد، شاملو در مجموعۀ شعرهای آیدا در آیینه و آیدا، درخت و خنجر و خاطره، بیشتر به عاطفۀ فردی عشق میپردازد؛ امّا عشقی که با حماسه و پیکار در راه آزادی همراه است.