چکیده:
این مقاله درصدد است تا نشان دهد که دو فیلسوف میتوانند در دو گسترة جغرافیای متفاوت و در فاصلة چند قرنی به همدیگر نزدیک شوند و بهرغم فاصلهها و بلکه تفاوتها به یکدیگر پیوند بخورند. نویسندگان مقاله دست آنها را در دست یکدیگر قرار دهند؛ گفتوگو و همزبانی. بنابراین تلاش خواهد شد شباهتها و تفاوتها برجسته شده، با تکیه بر منطق شالودهشکنی اولاً نوآوریهای صدرالمتألهین به بحث گذاشته شود؛ ثانیاً در پرتو راهگشاییهای دریدایی امکان فراروی از اندیشة صدرا مورد توجه قرار گیرد. در این زمینه نقد که از اصول اصلی شالودهشکنی است، در مشیء صدرالمتألهین بررسی میشود. یافتههاحاکی از این است که با وجود رگههای مشترک شالودهشکنانهای میان اندیشة دریدا و صدرالمتألهین،در پارهای از امور با یکدیگر متفاوت میشوند. پدیدارشناسی نگاه دریدا تنها ناظر بر ساحت پرتابشدگی انسان به زیستجهان حاضر است، درصورتیکه صدرالمتألهین ضمن بااهمیت تلقی کردن این زیستبوم مرگ را پایان دازاین هایدگری و سوژة دریدایی بهحساب نمیآورد. صدرالمتألهین با وجود شروع میکند و به مسئلة مهم زمانمندی و حرکت جوهری میرسد، اما نقطة عزیمت دریدا دازاین و امکانات فراروی اوست که پیوندی ناگسستنی با زمانمندی مییابد. فهم هرمنوتیکی صدرالمتألهین در تلاش است تا نیت مؤلف را بهقدر استعداد تبیین نماید، حال آنکه در نگاه شالودهشکنانة دریدا امکان کشف نیت مؤلف یا شارع مقدس مطرح نیست. فهم آن چیزی است که در اندیشة مفسر نقش میبندد. در نگاه شالودهشکنانة دریدا، نوعی بدبینی تجدیدشده نسبت به آنچه ایجاب و اثبات میشود، همواره وجود دارد، اما صدرالمتألهین در روند کلی شالودهشکنانة خود استکمال و اشتدادهای وجودی را میبیند که از دیدگاه دریدایی میتوان وی را در زمرة نگاههای افلاطونی طبقهبندی کرد. با ملاحظات مذکور، این مقاله این نظر را دنبال خواهد کرد که شالودهشکنیهای دریدایی شخص خود دریدا را به دست شالودهشکنی میسپرد، اما شالودهشکنیهای صدرایی صرفاً نقادیها را متوجه زمانة پر شر و شور صفویه مینماید! بدون اینکه او خود نیز در معرض چنین واسازی قرار گیرد.
This study analyzes Mullah Sadra's critiques and innovations and among Islamic philosophers finds his thoughts and attitudes close to the concept of Derrida's "deconstruction "more than anyone else. Accordingly, article introduces Mulla sadra as a dissident and unhappy thoughtful philosopher with radical questioning style that although many do not consider him as a political thinker- Because he has not entered the political sphere-but according to harsh criticism towards Himself contemporary superficials Sufis and with Drawing Transcendental Wisdom, we can put him among Political theorists and philosophers. Mulla sadra propound Innovative topics in Mystical and philosophical sphere like existence, Substantial Motion and Bodily resurrection that seems representing such plans and reveling Adversity of Safavid government. His critique pushed him forward to find a deconstructionist language. In this regard, criticism, exposing contradictions and otherness that is the main factor of “deconstructing”, will be examined in Mullah Sadras Platform. The findings indicate that there are comunalities between Sadra and Derrida. However, we face the fact that in some of issues these two chracters are different from one another. Derrida’s ideology on phenomenology focuses only on human throwness to being in the present world; however, Mullah Sadras emphasizes on the significance of ecology and does not believe that death is the end of Heidegger’s Dasein and Derrida’s subject. Mullah Sadra’s Hermeneutic meaning attempts to determine the author’s intention based on the capacity, While from Derrida’s deconstructionist view, author death is of utmost importance. Derrida’s deconstructionist view contains continuously renewed pessimism toward things affirmed and approved. In contrary, Mullah Sadra believes in illustrative seeking perfection and aggravation in his total deconstructionism. That is, human ignorance is obviating the vitiations specific to his time in this condition.
خلاصه ماشینی:
در نگـاه شالوده شکنانۀ دريدا، نوعي بدبيني تجديدشده نسبت به آنچه ايجاب و اثبات ميشود، همواره وجود دارد، اما صدرالمتألهين در روند کلي شالوده شکنانۀ خود استکمال و اشتدادهاي وجودي را ميبينـد که از ديدگاه دريدايي ميتوان وي را در زمرة نگاه هاي افلاطوني طبقـه بنـدي کـرد.
ir مقدمه مفهوم شالوده شکني با نام دريدا شناخته شده است ، اما استاد وي، هايدگر بود که نخستين بار به شکل رسمي در کتاب مسائل اصلي پديدارشناسي اين واژه را به کار ميبـرد.
٢. مواجهه با بحران و بيمهري هاي زمانه براي فهم افکار صدرالمتألهين و دريدا و هر انديشمند ديگري اولين سؤالي که مطرح ميشود اين است که مشکل مسئله او کدام است ؟ به نظر او چه چ زيي خطرناک، فاسد و مخرب است ؟ در پاسخ به چنين پرسش هايي است که شالوده شکني معنا ميابد.
در واقع هنگاميکه به زبان فارسي در رسالۀ سه اصل ، هشدار ميدهد که فضاي ظاهرگرايي و قشريگري، در حال گسترش است و اگر تفسير متصلب از دين حاکميت پيدا کند، زمينه و فضا براي ظهور تحجر فراهم ميشود، وي ميخواسته است که بحران هاي اجتماعي ، فرهنگي و سياسي زمانۀ خود را بازنمايي کند.
درحاليکه صدرا از دريچۀ حرکت جوهري سالک در پي تخفيف و آرام سازي تعارض ها در بستر جامعه است ، دريدا فقر ذاتي دازاين را يادآور ميشود و راه را براي عبور از سياست به ساحت امر سياسي و مردم سالاري حدوثي ميگشايد (آقاحسيني، ١٣٩٥: ٣٣).