چکیده:
مولوی با اشعار شورانگیز خود ندای عاشقی سر داده است و پیشرو عشق در ادب فارسی است. عشق نیروی عظیمی است که در جان مولانا رسوخ میکند. عقل و عشق از مباحث بسیار مهم در مثنوی مولاناست. بررسی عقل و عشق در مثنوی مولوی در خور توجه است. حکیمان می گویند امتیاز انسان به عقل است اما عرفا امتیاز انسان را به عشق میدانند. در این مقاله کوشش میشود نظر مولوی دربارة عقل و عشق و رابطه آن دو بررسی شود. مولانا نه تنها عقل ستیز نیست، بلکه بهترین ستایش ها را از عقل به دست داده و مخالفت او با عقل فلسفی است. اما از آنجا که این نعمت الهی در دست عده ای عامل اختلاف بین مردم شده و به جای راهنمایی و هدایت آنها خود ابزار تباهی جامعه گردیده است، با آن به ستیز برخاسته و در واقع عقل ستیزی او نوعی واکنش اجتماعی و حاکی از یک نظام اندیشگی والاست که می خواهد عقل را از بند نفس خلاص کند در این مقاله، با تکیه بر مثنوی معنوی مولوی، جایگاه عقل و عشق به شیوۀ کتابخانهای مورد بررسی و واکاوی قرار گرفته است.
Rumi has called for love with his joyous poems and is the leader of love in Persian literature. Love is a great force that permeates Rumi's soul. Wisdom and love are very important topics in Rumi's Masnavi. It is noteworthy to study Rumi's intellectual level of reason and love. The sages say that man's privilege is to reason, but mystics consider man's privilege to be love. In this article, an attempt is made to examine Rumi's view on reason and love and the relationship between the two. Rumi is not only irrational, but he has received the best praise from reason and his opposition to philosophical reason. But since this divine blessing has become the cause of discord among the people and instead of guiding and guiding them, it has become a tool for the destruction of society, it has been opposed to it, and in fact, its irrationality is a kind of social reaction and indicates It is a sublime system of thought that seeks to free the intellect from the shackles of the soul..
خلاصه ماشینی:
ir تاريخ دريافت : ٩٩/٥/٢٣ پذيرش نهايي: ٩٩/٨/٦ طرح مسأله درباره عقل و عشق از منظر مولانا پژوهش هاي زيادي انجام گرفته اسـت ؛ امـا بـا ايـن همه هنوز حق مطلب ادا نشده است ؛ نظر مولانـا دربـاره عشـق و عقـل بسـيار جالـب توجـه است و طبقه بندي و تحليـل آن هـا بـه دانشـي عظـيم و فرصـتي فـراوان نيـاز دارد.
» (محمدپور دهکردي، ١٣٨٤: ١٢٠) عرفا معتقدنـد کـه عشـق از آن خداونـد است و عشق را نمي توان از راه کسب علم و دانش و به واسـطه عقـل بـه دسـت آورد بلکـه عشق کمال را براي انسان به ارمغان مي آورد و در دلي راه مـي يابـد کـه صـاحبش آن را از طريق تصفيه مظهر تجلي کـرده باشـد.
مولانا معتقد است که عقل جـزوي ظلمـت محض نيست بل همچون برق آسمان گه گاه مي درخشد و منطقه اي را روشن مي کنـد امـا درخشش آن زود به زوال مي رود و کسي نمي تواند در نور آن ، مسافت هاي طولاني را در نوردد» (زماني، ١٣٨٦: ٤٧٠) مر تـو را عقلـي اسـت جـزوي در نهـان کامــــل العقلــــي بجــــو انــــدر جهــــان (مولوي ، ١٣٩٨ : ٢٠٦١/١) مولوي عقل جزيي را وسيله اي جهت رسيدن به علوم حسي و ظاهري مي داند و ايـن عقل را براي ادراک حقيقت نارسا مي داند و لازمه تکامل اين عقل ظاهري را پيوند به عقل کل ميداند.