چکیده:
دیوید هیوم، از فیلسوفان تجربهگرا، با رصد خاستگاه تصورات و اعتقادات، مفادشان را توضیح میدهد؛ زیرا به اعتقاد او بر پایه اصل نسخهبرداری، تصور و اعتقادی که خاستگاه مبهمی داشته باشد و نتوان آن را به انطباع مشخصی بازگرداند، محتوای مشخصی ندارد و پوچ است. هیوم همین رویکرد را در تبیین منشأ و مفاد اعتقاد به نفس/خود/ روح آدمی پی میگیرد و به این نتیجه میرسد که اعتقاد به نفس، نه امری عقلی و نه شهودی (موضع سلبی)، بلکه ناشی از تخیّل است و ازهمینرو خطاآمیز و درعینحال گریزناپذیر است (موضع ایجابی). در نوشتار پیش رو با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، تبیین هیوم از موضوع یادشده را بررسی و نقد میکنیم تا روشن شود اولاً موضع ایجابی او رضایتبخش نیست و دارای حفرههای معرفتی متعددی است؛ ثانیاً موضع ایجابی او با موضع سلبی و مبانی دیگر او ناسازگار است؛ ثالثاً به نقش علم حضوری در تبیین اعتقاد به روح توجهی نشده است.
David Hume, an empiricist philosopher, accounts for the contents of conceptions and beliefs by observing their origins; since he thinks that according to the copy principle a conception or belief with a vague origin—one that cannot be traced back to a specific impression—has no specific content and will thus be absurd. Hume adopts the same approach in his account of the origin and content of the belief in the human soul or self or spirit, concluding that the belief in souls is neither rational, nor intuitive (the negative view)—indeed, it is originated in imaginations and is, therefore, erroneous and yet unavoidable (the positive view). In this paper, we will draw on the descriptive-analytic method to consider and criticize Hume’s account of this and show that, on the one hand, his positive view is not satisfactory, involving a number of epistemic gaps, and on the other, he has ignored the role of knowledge by presence in his account of the belief in the soul.
خلاصه ماشینی:
از این منظر، جوهر همان محل و موضوع عوارض و کیفیات و حالتهای ادراکی است که وجودش متفرّد و بسیط است و با تغییر کیفیات، بساطت، ثبات و اینهمانی خودش را حفظ میکند و در وجودش به موضوع و محل نیاز ندارد؛ بلکه خودش پشتیبان و حامی موجوداتی - همچون عوارض و کیفیات- است که وجودشان نامستقل و وابسته به وجود جوهر است؛ بنابراین وقتی هیوم به بررسی خاستگاه اعتقاد به نفس/ روح میپردازد، به این ویژگیها نظر دارد: حلول چیزی در چیزی، اینهمانی فردی و ثبات، تجرد از ماده، پیوستگی وجودی و تمایز آن از انطباعات و حالات ادراکی متنوع و متغیر.
حسینبودن اعتقاد به ذهن/روح هیوم با استناد به اصل نسخهبرداری، این اشکال را مطرح میکند که اگر قرار باشد ما تصوری از جوهر نفس آدمی داشته باشیم، باید انطباعی از آن داشته باشیم؛ درحالیکه میدانیم چنین چیزی ناممکن یا دستکم بسی دشوار است؛ زیرا بنا بر تلقی مرسوم، انطباع نه جوهر است و نه ویژگیهای جوهر را دارد و چون انطباع چنین است، نمیتواند شبیه جوهر باشد و در نتیجه نمیتواند جوهر را نمایش دهد؛ بنابراین وجود تصوری از جوهر نفس آدمی ناممکن یا بسی دشوار است (Hume, 1965, pp.
تخیّلیبودن اعتقاد به ذهن/روح هیوم در مورد جوهر مادی و وجود خارجی پذیرفته بود که اگرچه این تصور ناشی از حواس نیست، ناشی از تخیل و عملکرد طبیعی ذهن آدمی است؛ به گونهای که بهواسطه مشابهت ادراکهای منقطع متوالی با ادراک واحد در انتقال آسان ذهن (یا همان ملاحظه بیوقفه) در طول زمان، اینهمانی را به اولی نیز نسبت میدهیم و برای رهایی از تعارض میان اینهمانی و انقطاع ادراکها، اصل وجود پیوسته را جعل میکنیم؛ یعنی فرض میگیریم آنچه ادراک میکنیم پس از انقطاع ظهورش، به وجودش ادامه میدهد و معدوم نمیشود (Hume, 1965, pp.