خلاصه ماشینی:
"یونس با مشکل ذهنیاش دربارهء خداوند،جولیا با یأسی که ناشی از نیافتن پاسخ چرایی بدبختیهای بشر است و پارسا که مقولهء عشق را نمیتواند با علم تجربی و آماری حل کند،همگی اندیشهای مشترک را باور دارند،و آن اینکه دیدگاه فلسفی-علمی قادر به پاسخگویی به برخی پرسشهای اساسی انسان نیست.
خصوصیت ذاتی شک این است که کشمکشهای درونی 3lراوی را شکل داده و شخصیتهای دیگر را به حاشیه میراند،در حالی که در«روی ماه خداوند را ببوس»هرجا پای شک به میان میآید،مناظرههای فلسفی و علمی دو یا سه نفره میان یونس، مهرداد و علی جای پرداخت به دغدغههای درونی یونس را می گیرد.
منظورم از کانون اینه که در هر نقطه که ایستاده میتونه هستی را در سیطره و فرمان خودش داشته باشد» اما علی به این سؤال پاسخ نمیدهد که آیا شنیدن صدای سوسکها یا شفای بیماری در آن سوی دنیا همان درک هستی است؟آیا اساسا با این توصیه که«هرکس در هر موقعیت میدونه کاری که انجام میده خوبه یا نه»میتوان انسان را بدون مرشد و مربی به مقام مدرک هستی رساند؟ اما مشکل دیگر یونس به عنوان شخصیت محوری داستان، موضوع پایاننامه است.
در فصل پایانی علی در نوشتهای که برای یونس گذاشته است،در مقایسهای،یونس را همانند پارسا میپندارد و به نظر میرسد نویسندهکتاب نیز به خاطر همین وجه تشابه،یونس را درپی 4l(به تصویر صفحه مراجعه شود) دقت در نوع انسان و آموزههای انبیاء الهی که در صدد پاسخگویی به نیازهای اساسی بشر در زمینه معرفت به خداوند بودهاند،نشان میدهد آنچه بشر همواره با آن دست به گریبان بوده،تعیین مصداق حقیقی مفهوم موجود قادر و آفریدگار جهان بوده است."