خلاصه ماشینی:
"بالاخره در لحظهای که گالان برای نوشیدن آب،به همراه پسرش آقاویلر در کنار چادر ایستاده است،با شلیک افراد قبیله گوکلان،کشته میشود.
آلنی با حمایت آتمیش،که همچون گالان جنگجوست،و آرپاچی،شوهر ساچلی،و«یاماقآیدوغدی»دوست صمیمی آلنی، به شهر میرود و شبانهروز تلاش میکند تا آرزوی پدر را برآورده کند.
آیدین همچنان مردم را علیه اوجاها تحریک میکند و آرپاچی به حمایت از آقاویلر و به خاطر قول حفظ آقاویلر و چادر سفید کدخدایی که به آلنی داده بود،راه پدرش را،که به تحریک یاشولیآیدین داوطلب مقام کدخدایی شده است میبندد؛و بالاخره در این راه پدر را میکشد.
ولی هیچکس از او استقبال نمیکند؛و مردم کماکان شفای بیماریشان را از درخت مقدس میخواهند و بیماریهای مختلف،همچنان در بین آنها کشتار میکند و قربانی میگیرد.
یاشار عاشق کبتر میشود یاشار متوجه ملاقاتهای ملا نقشینهبند با افراد درباری و حزب توده و نقشههای او علیه مردم صحرا میشود،و پس از بهبود کبتر،با تهیهء اسلحهای به ملا نقشینهبند حمله میکند و به زندگی او پایان میدهد.
آلنی قبول میکند و با کمک ملاقلیچ و گروه آپاراچی و«اغلی»،پسر ملا،و تعدادی از مبارزان صحرا سلاحها را تحویل میگیرد و به کسانی که آیناز نشانیهایشان را داده است،تحویل میدهد.
مارال و آلنی برای عروسی گالان و«سونی جعفربای»،از طرف«یمرلی حاجآشور»به صحرا دعوت میشوند.
او آلنی را با عرفان اسلامی آشنا،و عاشق حضرت علی(ع)کرده است،اما مارال که هنوز افکار غیرمذهبی دارد،با مدرک«دکتر ملیحه مهربان»،در جنوب به کار مشغول میشود.
بعد از مدتی که ساواک پیگیری میکند،متوجه میشود مارال آنها را فریب داده است."