خلاصه ماشینی:
"» فمینیسم در ادبیات داستانی و نقد ادبی قرن بیستم(از آثار ویرجینیا وولف گرفته تا«آدرین رایش»)و نیز در قلمرو تئوریپردازیهای نقد ادبی(از«الیان شولتز»گرفته تا«ژولیا کریستوا»)صور مختلف و متنوعی به خود گرفته است،که همهء آنها را میتوان در سه رویکرد و گرایش کلی خلاصه کرد.
6. در نمودهای فمینیسم در ادبیات معاصر تأکیدات صریحی مبنی بر تفکیک«کلمات و جملات زنانه»از«کلمات و جملات مردانه»و یا اصرار بر بازتاباندن«صدای تجربههای زنانه در آثار ادبی»در آرای نویسندگانی چون«ویرجینیا وولف»و«الین شوالتر» وجود دارد،که بیانگر این است که زن دستپرورده فمینیسم(زن تشابهطلب غرق در اخلاق شهوتران سکولار،و تاحدودی فرورفته در نقش بیقوارهء مردانه که اینک اسیر استبداد بهرهکشی سرمایه گردیده و در برهوت نیستانگاری و تنهایی برخاسته از آن،رها گردیده است)اگرچه در نظر و تئوری،منکر وجود هویت و طبیعت زنانه بوده،اما در عمل دریافته است که فریب خورده و تحت فشار مضاعف ازخودبیگانگی سرمایهسالارانه تمدن مدرن-که زن و مرد هر دو اسیر آن هستند- از یکسو،و فشار ناسازگاری نقشهای تشابهطلبانهای که برگزیده و با ظرفیتها و کششها و نیازها و استعدادهای خاص زنانه او همخوانی ندارد،از سوی دیگر قرار،گرفته است.
زیرا فمینیسم در غرب،برای مردمان،جز ابتذال و انحطاط و تنزل در نازلترین مراتب شهوترانی بیمارگونهء حیوانی و غلبهء صورت مثالی«زن بیهویت برهنه و مصرفی»بهعنوان الگو و ایدهآل بسیاری از زنان و مردان و تعمیق و حاکمیت نگرش کالایی به زن از طرف مردان و زنان،و فروپاشی ساختار و مناسبات خانوادگی،و از بین رفتن حریمها و حدودهای اخلاقی و قدسی،و افزوده شدن (به تصویر صفحه مراجعه شود) درونمایه اصلی اکثر آثار وولف،«تنهایی»و سیاهی و تاریکی مصیبتباری است که ریشه در افسردگی روانی و نیهیلیسم ذاتی رویکرد فمینیستی او دارد."