چکیده:
هدف از این مقاله بررسی کارکرد تجربه دینی در معنادهی به زندگی از دیدگاه ویلیام جیمز به همراه توصیف و تحلیل نقدهای طرح شده است. وی باگوهر انگاری تجربه دینی آن را شرط لازم و کافی کشف معنا می داند. او دین را امری فردی و احساسی می داند که با شواهد ذهنی بودن احساسات و خصوصی بودن امر ذهنی، به مطابقت نظر جیمز با علم جدید و اختصاصی شدن تجربه دینی و معنادهی آن پی می بریم. همچنین تبیین های تجربی جیمز فاقد قطعیت است و ضرورتی در اثبات عقلی آن نمی بیند. شواهدی همچون تلاش برای جستجوی معنا توسط همه انسان ها و جعل معنا و تقلیل معناداری به هدفمندی نشان می دهد که جستجوی معنا اساسی ترین نیروی محرکه در زندگی و وجود حس دینی در همه افراد است. نگاه جیمز بیشتر در احساس معنا است تا خود معنا. دیدگاه جیمز به تجربه دینی و معنا تحت تاثیر تفکرات پراگماتیستی ناظر به سودمندی است.
خلاصه ماشینی:
جیمز با توجه به تصوری که از حقیقت ، ماهیـت و ذات دیـن دارد، دین را پدیده ای صرفا روان شناختی و امری فردی و خصوصی میداند که متعلـق بـه قلمـرو روان آدمی است و در مهم ترین اثر خود با نام « تنـوع تجربـۀ دینـی»کـه ازایـن پـس درایـن مقالـه آن را «تنوع » مینامیم ، به روشی تجربی و با رجـوع بـه منـابع و مسـتندات فـراوان دربـارٔە نحـؤە مواجهـۀ انسان با امر دینی و قدسی کنکاش میکنـد و بـه نمودهـا و جلـوه هـای حیـات دینـی و مؤمنـان در ادیان مختلف میپردازد که چگونه در رهایی از احساس پـوچی موفـق بـوده انـد ,١٩٠٢ ,James( )٢٨.
کارکرد تجربۀ دینی در معنادهی به زندگی جیمز در رهیافت توصیفی و تحقیقی موضوع های روان شناختی خود در باب تمایلات دینی انسان و بیان جزئیات مهم برای آنچه که در برابر استفاده از قواعد انتزاعی عمیق ، «بررسی عاقلانه »١مینامد و نیز با بصیرت عمیق نسبت به نیازهای معنوی دنیای جدید، در سیراندیشه و به لحاظ روحی، به تدریج به سمت معنای زندگی پیش رفته است .
به نظر جیمز، با تجربۀ حس پیوستگی فرد آگاه با نفس وسیع تر و گسـترده ترکـه سرچشمۀ به دست آوردن تجربه های رستگاری و معنایابی است ، مرزهای دیگر هستی انسـان هـا بـه بعد دیگری از وجود -که میتوان آن را حوزٔە فوق طبیعی نامید-، پیوند میخـورد کـه بـا وجـود جداییاین بعد از جهان محسوس ، شخص به آن احساس نزدیکی بیشتری دارد.