خلاصه ماشینی:
"3 @خطا در داستان نویسی -شما احتمال خطا را در خودتان چگونه پیدا میکنید؟وقتی برایتان اهمیتی ندارد به اصطلاح چیزهایی که روشنفکرها میگویند، حالا چه خوب چه بد،چه تعریف بکنند چه بد بگویند؛بههرحال، شما یک میزان برای خودتان باید باشد که یک طوری بفهمید،به اصطلاح ممکن است در جایی از کار دچار لغزش شدهاید؟آ -[محمود دولتآبادی:]اینها را اگر آموختنی باشند،ضمن اینکه گوش میدهم-و غالبا به واسطه و روایت چندم-میآموزم،در عینحال که برایم اهمیت تعیینکننده ندارد؛چون نهایتا نوینسده با آینده صدق خودش مواجه است و خود باید جواب خود را بدهد و در آن نکتهای که شما بهش اشاره میکنید،میزان،این است که وقتی با اندوه تمام پشت آن میز مینشینم،شش یا هشت ساعت بعد که با وجد از پشت آن میز بلند میشوم،نقد هم شدهام به وسیله خودم؛یا هنگامی که با وجد تمام،پشت آن میز مینشینم و هفت ساعت بعد با اندوه و خستگی مرگآور بلند میشوم،نقد هم شدهام به وسیله خودم؛و وقتی که به یک کار بارها و بارها مراجعه میکنم و روی یکپاره از مطلب، لحظههای پایانی را درنگ میکنم و گاهی تا هشت- نه بار بازنویسی میکنم،در معنا سعی میکنم که به آن میزان،به عینیت آن میزان در آن لحظه دست پیدا کنم.
حال اگر همین نویسنده،شیوه دیگری را انتخاب میکرد،یعنی مثلا اگر در رمانش دائم از نظر زمانی جلو و عقب میرفت-مثل کاری که «ویلیام فاکنر»کرده و یا مثل «ویرجینیا ولف»یا«ویلیام گولدینگ»-هی ازاین حادثه به حادثه دیگری میپرداخت، طوری که انگار این کار تمامی ندارد)،به جهانهایی دست مییافت کاملا متفاوت با جهان رمان قبلی خود."