خلاصه ماشینی:
"حالا این پرسشها مطرح میشود که پس چه ضرورتی برای نقد آثار هنری است و آیا درست است کسانی که هنرمند نیستند و از احوالات روحی هنرمند آگاهی چندانی ندارند بیایند و کار او را نقد کنند؟به نظر من، میشود در پاسخ هم گفت آری و هم گفت نه!برای اینکه هنر به معنایی که در فرهنگ ما وجود دارد،با دین،اخلاق، عرفان،حکمت،تاریخ و همه چیز ما ارتباط پیدا میکند و با معنای هنر نزد غربیان که آن هم متناسب با فرهنگ خودشان است،تفاوت دارد.
چنین رویکردی مزایای زیادی دارد و موجب آگاهی یافتن بیشتر هنرمند و مخاطب میشود و درک او را از اثر هنری ژرفتر میکند، اما ممکن است خطری هم داشته باشد و آن اینکه اصرار برای یافتن جنبههای جامعهشناسانه یا روانشناسانه به گونهای افراطی،ممکن است اصل اولیهی رویارویی با اثر هنری را از بین ببرد و مخاطب را از درک احساس لذت و خوشایندی هنگام مواجهه با زیبایی و اثر زیبا محروم کند.
ما نمیخواهیم بگوییم حرف پیکاسو درست است یا غلط؛میخواهیم این را بگوییم که وقتی هنرمند برای دل خود کار میکند و با تمام احساساتش که از وجودش نشأت میگیرد سروکار دارد،آن منتقدی که بیرون از ذهن هنرمند است از کجا بفهمد که چرا و به چه دلیل او فلان کار را کرده است یا احساسش در هنگام آفرینش اثر چه بوده یا چه قصد و نیتی داشته است؟و اینکه در آن موقعی که هنرمند کار میکرده،چه شرایط زمانی،مکانی و احساسیای داشته است؟یک منتقد چون اینها را نمیداند، چارهای ندارد جز آنکه ادراکات و برداشتهای خود را به عنوان نقد بنویسد و این را شما به عنوان نقد سلیقه یا ذوق شخصی محکوم میکنید."