چکیده:
حضور صحنهای در سنتهای تئاتری، در آنچه که "الگوی کلاسیک حضور" نامیده میشود، بهطور کلی به عنوان توانایی بازیگر منفرد برای مسحور کردن مخاطب درک میشود (شرمن، 2016). مطابق چنین الگویی، حضور به عنوان مزیت و ویژگی برتر اجراگر ماهر، ناشی از کاریزمای ذاتی و رژیمهای آموزشی او پنداشته میشود. حضور در صحنه چه به مثابه نوعی نیروی ذاتی و چه به عنوان عملی ماهرانه توصیف شود، اجراگر اشغال کنندهی موقعیت قدرت خواهد بود و مخاطبان به عنوان گیرندگانی صرف، بدون اختیار عمل میکنند. آیا حضور دارای کیفیت زیبایی ذاتی است، یا بهتر بگوییم حالتی ذهنی است که هم مخاطب و هم بازیگر میتوانند آن را به اشتراک بگذارند و تجربه کنند؟ برخی از محققان معتقدند که حس حضور صحنهای از تعامل با مخاطب و زمینه به وجود میآید، و مخاطبان و اجراگران با حضور توامان فوقالعادهی خود، رویداد اجرا را تشکیل میدهند (زاریلی 2009، 2012؛ فیشر-لیخته، 2012)، و برخی دیگر ادعا میکنند مخاطبان و اجراگران مسئولیتی برابر در شکلگیری ادراک از اجرا دارند (هایم، 2016). از طریق تحلیل انتقادی از ادبیات موجود، این کار چارچوبی بومشناختی برای مطالعه حضور صحنهای فراهم میکند. با دور شدن از الگوی کلاسیک، جهتهای محتمل روششناختی بیشتری برای درک جامعتر از پدیدهی حضور صحنهای پیشنهاد داده میشود.
خلاصه ماشینی:
آيا حضور٤ داراي کيفيت زيبايي ذاتي است يا بهتر بگوييم حالتي ذهني است که هم مخاطب و هم بازيگر مي توانند آن را به اشتراک بگذارند و تجربه کنند؟ برخي از محققان معتقدند که حس حضور صحنه اي از تعامل با مخاطب و زمينه ٥ به وجود مي آيد و مخاطبان و اجراگران با حضور توأمان فوق العاده ي خود، رويداد اجرا را تشکيل مي دهند (زاريلي ٢٠٠٩، ٢٠١٢؛ فيشر ـ ليخته ، ٢٠١٢) و برخي ديگر ادعا مي کنند مخاطبان و اجراگران مسئوليتي برابر در شکل گيري ادراک از اجرا دارند (هايم ، ٢٠١٦).
جين گودال ١٠، پژوهش گر اجرا، در کتاب خود حضور صحنه اي (٢٠٠٨) اشاره مي کند که چگونه پديده ي حضور صحنه اي ذاتا دگرگوني پذير و پوياست و در نهايت به عنوان محصولي از ساخت اجتماعي قابل شناسايي است که با پيشرفت انديشه هاي مختلف زيبايي شناختي ، علمي و سياسي در طول زمان شکل گرفته است .
آنچه اين ديدگاه را مشکل ساز مي کند اين واقعيت است که با پيوند دادن کار بازيگر با شخصيت او، نه تنها حضور صحنه اي به عنوان «قدرت رازواره ي هنر بازيگر» بازنگري مي شود (زاريلي ، ٢٠١٢: ١٢٣) بلکه درک ايدئولوژيک مدرني که زيربناي «کيش فرد [يا شخصيت ]» است ، تثبيت و ماندگار مي شود (گودال ، ٢٠٠٨: ١٢).
تريبل در کتاب اخير خود بازيگران آغاز عصر مدرن و تئاتر شکسپير: انديشيدن با بدن (٢٠١٧) بر اين ايده تأکيد مي کند که در اواخر رنسانس ، اعتقاد بر اين بود که بازيگر از طريق اجراي حرکات معني دار، قدرت فوق العاده اي براي مسحور کردن مخاطب دارد.