چکیده:
آنچه امروز به نام پدیدارشناسی هوسرل میشناسیم، حاصل تلاش روشمند وی برای فهم ساختار آگاهی و دادگی اشیاء در این ساختار است. یکی از مهمترین ارکان این روش، آن چیزی است که هوسرل از آن با نام «تأمل پدیدارشناختی» یاد کرده و آن را در مقابل تأمل طبیعی-روانشناختی قرار میدهد. از نظر هوسرل، تأمل یکی از بنیادیترین افعال آگاهی است که آنچه را از پیش بهصورت تلویحی و ضمنی داده شده، بهنحوی صریح و مضمونساز فراچنگ میآورد؛ لذا در هر تأملی نوعی گذار از آگاهی پیشاتأملی به آگاهی تأملی دیده میشود. در فلسفۀ هوسرل متناسب با مراحل سهگانۀ تحول فکری وی، با سه گونه تأمل مواجهایم که عبارتاند از: «تأمل طبیعی-روانشناختی»، «تأمل پدیدارشناختی» و در نهایت، آنچه ما آن را در این مقاله، «تأمل مطلق» یا «تأمل ناتمام» مینامیم. از نظر هوسرل هر تأمل، واجد دو جنبۀ متضایف است: الف) متعلق تأمل؛ ب) عامل (سوبژۀ تأمل)؛ لذا هر تأملی همراه با نوعی خودآگاهی یا به تعبیر هوسرل، «خودروشنسازی» است؛ بنابراین، متناظر با انواع سهگانۀ تأمل در فلسفۀ وی، ما با سه معنا از «خود» یا «اگو» مواجه میشویم.در مقاله حاضر ضمن تبیین معنای تأمل در مراحل سهگانه فلسفه هوسرل، نقش بنیادین آن در هریک از مراحل سهگانه تفکر وی بررسی شده و نشان داده شده است که چگونه تغییر در ابژه تأمل در هریک از این مراحل به درک عمیق تر و بنیادی تری از سوبژه منجر شده است.
What we know today as Husserl's phenomenology is the result of his methodic attempt to understand structure of consciousness and the givenness of objects in this structure. One of the most important pillars of this method is what Husserl calls phenomenological reflection and contrasts it with natural or psychological reflection. From Husserl's viewpoint reflection as one of the most fundamental acts of consciousness thematizes and objectifies what has been already given implicitly. Thus, every reflection is a transition from a pre-reflective consciousness to a reflective one. In Husserl's philosophy, there are three kinds of reflection, corresponding to the triple phases of the evolution of his thought: natural reflection, phenomenological reflection and, what we call absolute or incomplete reflection. Husserl in his works explicitly addresses the first two kinds of reflection but the last one is just understood through the deep contemplation of the third phase of his philosophy. According to Husserl every reflection has two interconnected aspects: the object of reflection and the agent or subject of reflection. In Husserl’s philosophy, corresponding to three meanings of reflection, there are three levels of self-consciousness which eventually lead to the triple conception of self or ego in his philosophy. In the present paper, while explaining the meaning of reflection in the three phases of Husserl’s philosophy, its fundamental role in each of these phases has been examined. Finally, it has been shown how changing the object of reflection in these triple phases, leads to a deeper and more fundamental understanding of the subject.
خلاصه ماشینی:
ما در اين مقاله سعي ميکنيم تا نشان دهيم که متناظر بـا سـه مرحلـۀ متفـاوت در فلسفۀ هوسرل ، با سه نوع متفاوت از تأمل مواجه ايم که هر چند اشاراتي صريح به دو نوع از تأمل ، يعني تأمل طبيعي و تأمل پديدارشناختي در آثار هوسرل ديده ميشود (هوسرل ، ١٣٨٦ب : ٧٣)، اما دربارة نوع سوم تأمل که در اين مقاله از آن بـا نـام «تأمـل ناتمـام » يـا «تأمل مطلق » ياد ميشود، اشارات صريحي در آثار هوسرل وجود ندارد و تنها با غـور در انديشۀ او، به ويژه در دورة سوم از سير تحول انديشۀ وي، ميتـوان بـه فهـم ايـن نـوع از تأمل و تفاوت آن با دو نوع ديگر نائل شد.
در دورة نخست که دورة پيش از پديدارشناسي است ، به واسـطۀ تـأملي کـه وي آن را تأمل طبيعي-روان شناختي مينامد، ما اشياء خارجي را به عنوان موجوداتي بيـرون از حوزة آگاهي که واجد وجود مستقلي هستند، مورد تأمل قـرار مـيدهـيم ؛ بـه عبـارت ديگر، تأمل طبيعي با جهاني سروکار دارد که از پيش موجود است (هوسـرل ، ١٣٨٦ب : ٧٣)؛ اما همان گونه که اشاره شد، در هر تأملي نوعي آگاهي تلويحي و ناصريح نسبت بـه خـود اين فعل و ساختار قصدي آن و در نهايت فاعل اين تأمل وجود دارد؛ لذا هر تـأملي مـا را به ساختار آگاهي و سوبژة آگاهي رهنمون ميکند.
هوسرل تأمل طبيعي را تأملي ميداند که هنوز درگير اپوخۀ پديدارشناختي نشـده و رويکرد طبيعي را رها نکرده است ؛ لذا از آنجا که در سطح تأمـل طبيعـي-روان شـناختي، نميتوان اگوي محضي را جست وجو کرد و تنها در اين سطح آنچه قابل مشـاهده اسـت ، اگويي تجربي است که وحدت خود را مديون درهم تنيـدگي و تـداعي انديشـه اسـت ، بـا رويکردي هيومي به نفي وجود من يا اگو به عنوان جوهري وراي انديشه ها ميپردازد.