چکیده:
یکی از مهمترین و دقیقترین مسائل در فلسفۀ معرفتی فارابی، پرسش از ادراک و نسبت آن با نفس، عقل و ارتقاء وجودی است. فارابی در گسستی آشکار از ارسطو، نظریۀ منفعل بودن نفس در ادارک را بچالش کشیده و نفس را خالق ادراک دانسته است و بدین ترتیب بنیاد نظریۀ فعال بودن نفس را پیریزی کرده است. این دیدگاه در ادامه سنت فلسفی اسلامی بر آراء تمامی فیلسوفان، از ابنسینا تا علامه طباطبایی، تاثیرگذار بوده است. فارابی ادراک را با ظهور و حضور که عمدتا در فلسفۀ سهروردی و ملاصدرا مورد بحث است، پیوند داده و از منظر هستیشناسی ادراک دفاع کرده است. خلاقیت نفس در ادراک، مراتبی دانستن ادراک و معرفت، التفات به حیث ظهوری و وجودی معرفت، تفطن به دهشی بودن معرفت در کنار اهمیت دادن بنیادین به ادراک حسی، نقد معرفتهای غیریقینی و طرح دیدگاهی بنیادین در باب معرفت یقینی، و بالاخره فرایندی تلقی کردن ادراک، از ابتکارات فلسفی فارابی محسوب میشود. در نوشتار حاضر بنحو تطبیقی کوشش خواهیم کرد مسئله ادراک و سرشت آن در اندیشه فارابی را با نگاهی به آراء سایر فیلسوفان مسلمان بررسی کرده و اهمیت منظر فارابی در باب ادراک را بتصویر بکشیم.
One of the most important and accurate problems in Farabi’s epistemological philosophy is the question of perception and its relationship with the soul, reason, and ontological promotion. In sharp contrast to Aristotle, Farabi challenges the theory of the passivity of the soul in perception, considers the soul to be the creator of perception and, in this way, founds the theory of the soul as an active agent. This theory has influenced the ideas of all the philosophers after him in the field of Islamic philosophy, from Ibn Sina to ‘Allamah Tabataba’i. Farabi connects perception with manifestation and presence, which are mainly discussed in the philosophical schools of Suhrawardi and Mulla Sadra and defends it from the view point of ontology. Some of Farabi’s innovations include acknowledging the creativity of the soul in perception, granting a graded nature to perception and knowledge, paying attention to the emergent and ontological mode of knowledge, understanding the generous and giving nature of knowledge alongside attaching fundamental importance to sense perception, criticizing non-certain types of knowledge and presenting a fundamental view regarding certain knowledge and, finally, introducing perception as a process. Following a comparative approach, the present study examines the problem of perception and its nature in Farabi’s philosophy, while considering the views of other Muslim philosophers, and portrays the significance of his theory of perception.
خلاصه ماشینی:
پرسش اساسی اینست که آیا تفاوت ادراکها به تفاوت در میزان و مرتبة تجرید و تقشیر ـآنچنانكه ملاصدرا آن را به فارابي و ابنسينا نسبت ميدهدـ باز میگردد یا ارتقاي معرفت ریشه در تفاوت مراتب ادراک دارد؟ حقیقت اینست که این مسئلة مهم با فارابی آغاز شده و در ابنسینا بسط يافته است.
گرچه فارابی از صیرورت نفس و عقل سخن گفته و حتی ترقی مراتب وجود را بیان کرده است اما حقیقت اینست که وجه هستیشناسانه با ابنسینا و سهروردی پيش كشيده شده و با فلسفة ملاصدرا بسط و بعنوان رهیافتي ابداعی، تدوین گردیده است.
او پس از آن به نقد تعریف علم از منظر مشاییان پرداخته و معتقد است صرف تجرد نمیتواند ملاکي صحیح برای حقیقت علم باشد و الاّ لازم میآید هیولی آگاه از خود باشد (شاعرة بنفسها) ـچون مجرد از داشتن ماده و برازخ میباشد (چرا که هیئت در غیر نیست)ـ و ذاتی باشد برای خود و نیز مجرد از هیولی دیگر است؛ و بهمين دليل بايد واجد ظهور لنفسه و ادراک باشد در حالیکه بروشنی این امر نادرست است.
اما مسئلة مهم در تعریف فارابی اینست که وجود عقلی عبارتست از وجود مجردی که از سنخ همان شیء است، یعنی «اگر وجود این شیء بمثابه علم یا نحو تجرد برای تو باشد، گرچه فی حد نفسه مادی است اما وجود آن نزد تو معقول و مجرد است.