چکیده:
روابط فراآتلانتیک، همواره تداعیبخش همکاری میان اروپا و آمریکا بهویژه در حوزه اشتراک در منافع امنیتی و سیاسی بوده است. از سوی دیگر، نشانههای آشکاری از زمینهها و عوامل اختلافآفرین و تنشزا در چارچوب روابط یادشده (بهویژه از زاویه طرف اروپایی) نیز وجود دارد، که تمرکز بر آن، جهتگیری تحلیلی این نوشتار را شکل میدهد. در واقع، وجه تأکید این مقاله بر مفهوم «امریکاستیزی» و پیجویی شاخصها و روند تحولی آن در منطقه اروپاست؛ جهتگیری که پیشینه آن به مقطع پیدایش جمهوری امریکا بازمیگردد. این نوشتار برای پاسخگویی به این پرسش اصلی سازماندهی شده است که: جریان امریکاستیزی اروپایی در فضای پساسپتامبر 2001 تا پایان دوره ترامپ با چه تحولاتی مواجه شد؟ با هدف تبیین روند تاریخی و فرایندهای تحول در امریکاستیزی در اروپا، و واکاوی الگوی تاثیرگذاری متغیرهای دخیل با بهرهگیری از روش تحلیل مفهومی بر اساس تعاریف، متغیرها و شاخصهای مهم ارائه شده برای سنجش ابعاد مختلف مفهوم امریکاستیزی در مطالعات پیشین، فرضیه زیر آزمون میشود که بیان میکند، امریکاستیزی اروپایی در فضای پساسپتامبر و تحت تأثیر ویژگیهای امنیت بینالملل، جهتگیری مسلط بر نظام تصمیمگیری خارجی امریکا، هویت بینالملل اروپایی و روند حمایتگرایی (داخلی) اروپا، با چهار تحول مواجه شد: امریکاستیزی اروپایی لیبرال (ضدیکجانبهگرایی)، امریکاستیزی اروپایی تعدیلشده (متأثر از چندجانبهگرایی در روابط فراآتلانتیک)، امریکاستیزی جدا از شکگرایی اروپایی، و امریکاستیزی اروپایی ضدترامپیسم. مهمترین دستاورد این پژوهش مشخص میکند که امریکاستیزی اروپایی در فضای پساسپتامبر و بهویژه در دوره ترامپ، با چالش جدیدی به نام «ضرورت بازسازی ژئوپلیتیک احساسات اروپایی» همراه شده است؛ و بر این پایه، اروپا به بازسازی روابط فراآتلانتیک، بر مبنای طراحی و کاربست تدابیر اعتمادآفرین نافذتری تأکید دارد.
AbstractTypically, any reflection on transatlantic relations provides clear indications of the "cooperation-competition" pattern. Although cooperation refers to a very influential aspect in the framework of these relations; But the extreme insistence on this dimension carries with it a kind of danger of one-sidedness towards transatlantic relations. The emphasis of this article is on the concept of "anti-Americanism" and the pursuit of the index and its evolution in the European region. Anti-Americanism can be defined as "operationalizing a set of negative attitudes toward the behavioral dimensions and identity, cultural, and value indicators of this state and American society,". Europe has always been the center of currents opposed to and in favor of the United States, and even on this basis a kind of geographical spectrum can be identified. The history of anti-Americanism dates back to the formation of the American Republic and has had its ups and downs in the context of transatlantic relations. The analytical orientation of the present study is based on the effort to answer the main question of this article which is: What changes did the anti-Americanist current in the post-September (2001) period face until the end of the Trump era? . Main hypothesis is: European anti-Americanism as a current of thought and action dating back to the formation of the Republic of America, in the post-September period underwent four changes: Liberal European Anti-Americanism (Anti-Unilateralism), Modified European Anti-Americanism (Influenced by Multilateralism in Transatlantic Relations), Anti-Americanism resulting from European skepticism, and European Anti-Trumpism.
خلاصه ماشینی:
بر اين اساس ، هرچند براي بسياري از جوامع ، احزاب و دولت هاي اروپايي ، امريکا نماد ارزش هاي بنيادين نظام سرمايه داري و بازار آزاد بشمار مي آيد، و جريان حمايت از شاخص هاي متنوع قدرت اين دولت (به ويژه سبک زندگي امريکايي )، از نافذيت و گستردگي خاصي در ميان طيف هاي مزبور برخوردار است ، اما اين نوع جريان عميق طرفداري از ايالات متحده ، سبب نشده که طيف گسترده اي از تحليل گران روابط فراآتلانتيک ، از بعد ضديت و بدبيني به موضوع توجه نکنند و ردپاي بي اعتمادي حداقل نسبت به الگوي رفتاري اين دولت را در قالب مفهومي امريکاستيزي واکاوي نکنند؛ شرايطي که در آلمان و به ويژه فرانسه از نشانه هاي بارزتري برخوردار است .
America- does بر «شيوه زندگي امريکايي ١» (با تأکيد بر« استثناگرايي امريکايي »٢) تأکيد دارد؛ و در عين حال ، در مقاطع زماني مختلف ، از شاخص هاي متنوعي نيز برخوردار شده است ؛ که ضديت با ارزش هاي امريکايي مندرج در قانون اساسي اين کشور (١٢٥ :١٩٨٨ ,Spiro)، مقابله با واقعيات درهم تنيده جامعه امريکايي (نظام سياسي امريکايي ، سرمايه داري امريکايي ، روشنفکران امريکايي ، فرهنگ هاي مخالف امريکا و مردم امريکا) (٣٨ :٢٠٠٧ ,Ameli) و تضاد با مساعي اين دولت در جهت ترويج ارزش هاي امريکايي در بستر جهاني شدن را دربرمي گيرد (:٢٠١٠ ,rkmenTu ٣٣٥) نکته نهايي به مقوله «نمادهاي امريکايي ٣» مربوط است که در چارچوب مبحث «ارتباطات راهبردي »٤ نيز مي گنجد، زيرا به نوعي کنش و برنامه ريزي ارتباطاتي ارجاع مي دهد که هدف اصلي آن «مديريت محيط اطلاعاتي و شکل دهي به نگرش و رفتار مخاطب » (٢ :٢٠٢٠ ,Khan) است ؛ به گونه اي که تداعي کننده جلوه اي از نظام ارزشي يا الگوي رفتاري ايالات متحده باشد.