چکیده:
در این مقاله سعی داریم نشان دهیم که موریس مرلوپونتی به سان قدیس حامی بدن تحلیل پدیدارشناختی از بدن ارائه میدهد که نه از نوع روانشناختی است نه از نوع عقل گرایانه بلکه از سنخ اگزیستانسیالیستی است. میدانیم که اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی در اندیشه مرلوپونتی چنان به هم جوش خوردهاند که نمیتوان به راحتی آن دو را از هم جدا کرد و به گفته پریست، مرلوپونتی این دو را در کتاب خودش در قالب تفکر «پدیدارشناسی اگزیستانسیال»(existential phenomenology) خویش خلاصه کرده است. مرلوپونتی تحت تأثیر فلسفه هایدگر تحلیلی وجودی یا اگزیستانسیال از انسان و بدنمندی او ارتباط سوژه بدنمند با جهان ارائه میدهد. در این مقاله با تمرکز بر مفاهیمی مثل مکانمندی، شاکله بدن، گوشت، غیاب بدن و نظرگاه بدنی نشان میدهیم که تحلیل پدیدارشناسانه مرلوپونتی از این مفاهیم تحلیلی اگزیستانسیال از بدن زیسته است. او این تحلیل را در مقابل تحلیلهای فلسفی از جمله فلسفه دکارتی قرار داده است و به عقیده وی ادراک حسی و بدن به عنوان بنیان آگاهی بشر در فهم او از خودش و جهان به نحو پیشاتأملی نقش مهمی دارد.
In this article, we try to show that Maurice Merleau-Ponty, as the patron saint of the body, offers a phenomenological analysis of the body that is neither psychological nor rational, but existential in nature. Influenced by Heidegger's philosophy, Merleau-Ponty presents an existential analysis of man and his corporeality as the corporeal subject relates to the world. In this article, focusing on concepts such as location, body schema, flesh, absent body, and body perspective, we show that Merleau-Ponty's phenomenological analysis of these existential concepts has important role in understanding of the lived-body. Merleau-Ponty, by criticizing Descartes' body and abandoning his duality of soul and body, turns to the existential union of the two in the form of a bodily subject, showing that human existence can be understood through this bodily. He contrasts this analysis with philosophical analyzes, including Cartesian philosophy, in which he believes that sensory perception and the body as the foundation of human consciousness play an important role in his pre-reflective understanding of himself and the world.
خلاصه ماشینی:
او اين تحليل را در مقابل تحليل هاي فلسفي از جمله فلسفه دکارتي قرار داده است و به عقيده وي ادراک حسي و بدن به عنوان بنيان آگاهي بشر در فهم او از خودش و جهان به نحو پيشاتأملي نقش مهمي دارد.
او براي فهم اين مطلب مثال درد پا را بيان ميکند و معتقد است که من درد را به تمايز از بدنم احساس نميکنم بلکه درد کشيدن بدنم را حس ميکنم نه اينکه درد پديداري کاملا ذهني باشد: اگر بگويم که پاي من درد ميکند مرادم فقط اين نيست پاي من علت و سبب درد است به همان نحو که ميخي که به آن فرو ميرود علت درد است و تفاوت آن تنها در اين است که پا به من نزديک تر است ؛ مرادم اين نيست که پاي من آخرين چيز در جهان خارج است که بعد از آن نوع شخصيتري از درد بايد شروع شود يعني آگاهي فاقد موضعي از درد فينفسه ، که تنها از طريق پيوندي علي و درون نظام بسته تجربه به پا مربوط ميشود.
مرلوپونتي مينويسد: من اشياء بيروني را با بدنم مشاهده ميکنم ، آن ها را به دستم ميگيرم و بررسي ميکنم و اطراف آنها ميچرخم ولي بدن من خودش چيزي است که آن را مشاهده نميکنم : براي انجام اين کار بايد از بدن دومي استفاده کنم که خود غيرقابل مشاهده خواهد بود(١٠٤ :٢٠٠٢ ,Merleau-Ponty).