چکیده:
برهان حفره، بعد از مقاله ارمن و نورتن(1987) به یکی از مباحث اصلی در فلسفه فضا-زمان تبدیل شده است که بر اساس آن نوع خاصی از جوهرگرایی (جوهرگرایی خمینهای) قابل دفاع نخواهد بود؛ زیرا، به ناموجبیت رادیکال منجر میشود. در این مقاله، میکوشیم نشان دهیم اولا، نامگذاری جوهرگرایی خمینهای مناسب نیست؛ چون، همانطور که برخی از فلاسفه گفتهاند، نقاط خمینه را نمیتوان واجد این همانی مستقل دانست. ثانیا، میتوان با تعهد واقعگرایی ساختاری وجودی تلقی مناسبی از جوهرگرایی خمینهای ارائه کرد که بر اساس برهان حفره به ناموجبیت رادیکال منجر نمیشود؛ در نتیجه، برهان حفره در مورد آن کارگر نمیافتد.
The hole argument has become one of the main issues in the philosophy of space-time after the article by Earman and Norton (1987), according to which a certain version of substantivalism (manifold substantivalism) cannot be defended because it brings about to a radical indeterminism. In this article, we try to show that, first, the naming of manifold substantivalism is not appropriate since as some philosophers have said, manifold points cannot be considered to have an independent identity. Second, with a commitment to ontic structural realism, it is possible to offer a proper understanding of manifold substantivalism, which according to the hole argument, does not lead to the radical indeterminism. As a result, the hole argument does not arise, simply. Thus, the last point is that the fact that structural realism is able to solve the problem of the hole argument can itself be seen as considerable evidence in favor of this philosophical position, and thus, the degree of its confirmation goes up.
خلاصه ماشینی:
مسئله اخير داراي تاريخ بلندي است ؛ به طور کلي، ميتوان تعريف سنتي جوهر گرايي و رابطه گرايي را به صورت زير بيان 1 کرد جوهرگرايي: فضا هويتي است که مستقل از ذرات و ميدان هاي مادي در جهان وجود دارد؛ به عبارت ديگر، فضا را نميتوان به هويات مادي و روابط ميان آنها فروکاست .
٨ ab ab در اين صورت ، اگر فرض جوهرگرايي خمينه اي را بپذيريم ، يعني فرض کنيم که نقاط خمينه داراي فرديت هستند٩ و هر يک شان هستيشناختي متفاوتي با ديگري دارد، چون به ازاي تابع اينهماني، علي الاصول ، بي نهايت تابع ميتوان تعريف کرد که داخل U با تابع هماني متفاوت و خارج آن مساوي تابع هماني باشد، با معلوم بودن شرايط اوليه در خارج U وضعيت بعدي در داخل U متعين نخواهد بود؛ زيرا، تمام نقاطي که با يک تابع ديفئومورفيسم به هم مربوط اند ميتوانند جواب معادلات نسبيت عام باشند، و اين يعني ما با يک ناموجبيت راديکال مواجهيم .
در يک تقسيم بندي کلي دو نوع واقع گرايي ساختاري وجودي داريم : ١- واقع گرايي ساختاري وجودي راديکال (مهمترين افراد اين نظريه فرنچ و ليديمن هستند)،که ميتوان گفت در اين ديدگاه اصالت با روابط است اشيا يا وجود ندارد يا در درجه دوم اهميت است (٢٠٠٧ ,Ladyman ;٢٠١٠ ,French)؛ ٢- واقع گرايي ساختاري وجودي معتدل (که از جمله ميتوان به اسفلد و لم اشاره کرد)، که در آن اشيا و روابط شان هستيشناختي يکساني دارند ;Esfeld) (٢٠٠٨ ,Lam. البته هر يک از اين قسم ها خود ميتواند نسخه هاي مختلفي داشته باشد؛ به عنوان مثال ، همان طور که (٢٠١١ ,Wolff) ميگويد، نسخه واقع گرايي ساختاري وجودي راديکال فرنچ حذف گراي کامل است (٢٠١٠ ,French)، در صورتي که نسخه ليديمن شکل بسيار رقيقي از مفهوم شيء را نگه ميدارد .