چکیده:
هوسرل در جایگاه مؤسس پدیدارشناسی، روش پدیدارشناسی را برای تحلیل هنر و آثار هنری به کار نگرفت و جز اشارات کوتاهی در مقالهی دائرهالمعارف بریتانیکا، چیزی در این حوزه ننوشت ولی راه پدیدارشناسی هنر را گشود وموجب گردیدکه بسیاری از پدیدارشناسان پساهوسرلی به هنر از منظری پدیدارشناسانه بنگرند.هدف مقاله ی پیش رو، نشان دادن کاربرد روش پدیدارشناسی در زیباشناسی و تحلیل آثار هنری است. برای رسیدن به این مقصود، نخست به اندیشههای «مایکل دوفرن» (که تا حدودی به سنت فکری هوسرل وفادار است) اشاره کوتاهی خواهیم داشت تا چگونگی پدیدارشناسی تجربه زیباشناختی به نزد وی آشکار شود و سپس آراء هایدگر را (که با فاصله بیشتری از سنت هوسرلی قرار دارد)، در تحلیل پدیدارشناسانه هنر بررسی خواهیم کردتا معلوم گردد که چگونه پدیدار شناسی هرمنویتیکی قادر است نسبت مغفول مانده میان حقیقت و هنر را بار دیگر برقرار کند که با توجه گستردگی مباحث هایدگر درباب هنر، این موضوع بیشتر در آراء وی دنبال شده است.
As the founder of phenomenology, Husserl himself did not use phenomenology to analyze art and works of art. Except for a few hints in Encyclopedia Britannica's article, he did not write anything in this area. However, he paved the way for the phenomenology of art and led many post-Husserlian phenomenologists to look at art from a phenomenological perspective. This article aims to show the application of the phenomenological method in aesthetics and analysis of works of art. To achieve this, we will first refer briefly to the ideas of M.Dufrenne (who is somewhat faithful to Husserl's intellectual tradition) to reveal to him how the phenomenology of aesthetic experience. Then according to Heidegger's views (which are further from Husserl's tradition), we will examine in the phenomenological analysis of art to see how Hermeneutic phenomenology can re-establish the neglected relationship between truth and art.
خلاصه ماشینی:
بـرای رسـیدن بـه ایـن مقصـود، نخست به اندیشه های «مایکل دوفرن » (که تا حدودی به سنت فکـری هوسـرل وفـادار اسـت ) اشاره کوتاهی خـواهیم داشـت تـا چگـونگی پدیدارشناسـی تجربـه زیباشـناختی بـه نـزد وی آشکار شود و سپس آراء هایدگر را (که با فاصـله بیشـتری از سـنت هوسـرلی قـرار دارد)، در تحلیل پدیدارشناسانه هنر بررسی خـواهیم کردتـا معلـوم گـردد کـه چگونـه پدیـدار شناسـی هرمنویتیکی قادر است نسبت مغفول مانده میان حقیقت و هنر را بار دیگر برقـرار کنـد کـه بـا توجه گستردگی مباحث هایدگر درباب هنر، این موضوع بیشتر در آراء وی دنبال شده است .
از دیدگاه وی چنان که در مقدمه کتاب خود میگوید، ابـژه ی زیباشناختی در آگاهی است ، هر چند از آگاهی نیست و ابژه ی هنری نیز هر چنـد خـارج از آگاهی و چیزی در میان اشیاء بیرونـی اسـت ولـی صـرفاً بـا ارجـاع بـه آگـاهی اسـت کـه وجود دارد.
٥. پیکار عالم و زمین مفهوم «عالم » و «زمین » که از مفاهیم اساسی سرآغاز اثر هنری است ، در فهم مقصود هایـدگر و ایـن کـه چگونـه «ذات هنـر عبـارت اسـت از: خـود را ـ در ـ کـار ـ نشـاندنِ حقیقـت » (هایدگر، ٢٠: ١٣٨٢) مفاهیمی راه گشا هستند.
میتوان گفت که اثر هنری عالم خود را آشکار میکند و به آن وضوح مـیبخشـد و لـذا براساس آن چه هایدگر خود بدان تصریح میکند، تحقق حقیقت جز به این صـورت نیسـت که حقیقت خود را در پیکار و عرصه ای که خـود مـیگشـاید، سـامان دهـد و از آن جـا کـه حقیقت تقابل روشن سازی و پوشیده داری است ، لذا بـه آن تعلـق دارد آن چـه در ایـن مقـام سامان دادن نامیده شده است .