چکیده:
تشریح سیر تحولات روششناسی راهی برای درونکاوی و فهم اثرات متون تاریخی و اجتماعی و سیاسی بر توسعۀ دانش اجتماعی و سیاستهای مربوط به آن است. روششناسی از زمینه و متن اجتماعی و تاریخی و فرهنگی هر جامعه تأثیر میپذیرد و همزمان بر آن تأثیرگذار است. مقالۀ حاضر با اتکا به تحلیل مطالعات و پژوهشهای میدانی مربوط به شکلگیری علوم اجتماعی مدرن در ایران، به دنبال ردیابی تحولات گونۀ کیفی پژوهش اجتماعی به مثابه ژانری در هم تنیده با سنتهای ادبی در تاریخ معاصر ایران است. استدلال اصلی بر این است که تحولات روششناسی متأثر از فرآیند تفکیک اجتماعی و مواجهه با دستاوردهای علوم انسانی غربی و سیاستهای علم در دانشگاه و بیرون از آن رقم خورده است. از سوی دیگر پیچیدگی و چند لایه بودن منطق و ماهیت تحولات روششناختی در علوم انسانی، توجه به ریشههای تاریخی متنوع آن را ضروری میسازد. مقاله با ارزیابی اجمالی از دستاوردها و موقعیت پژوهش کیفی در ایران، اهمیت همسویی آن با نیازها و واقعیات متن اجتماعی جامعۀ ایرانی را مورد تأکید قرار میدهد.
Qualitative research is increasingly gaining more legitimacy and acceptance in contemporary Iranian social sciences. Clarifying the trajectories of methodology is a way to understand the impacts of historical, social and political contexts on the development of social knowledge. The current paper aims to trace the developments of qualitative social inquiry as a genre tied with literal traditions in contemporary history. The proposed argument is that the methodological shifts in Iran have been affected by the process of social differentiation, encounter with western social science achievements and science policies both inside and outside of university. On the other hand, the complexity and multi layered nature of qualitative research require a serious attention to its historical roots. The paper ends with a brief evaluation of opportunities and constraints of qualitative research in Iran and a picture of its future prospects.
خلاصه ماشینی:
مطالعات اوليۀ مردم نگاري در ايران پيش از تأسيس مؤسسۀ مطالعات و تحقيقات اجتماعي در دانشگاه تهران (که زمينه ساز ورود و نهادينه شدن آکادميک پژوهش هاي مردم شناسي و جامعه شناسي و جمعيت شناسي در ايران بود)، تا اندازه اي همچون تاريخ مشابه خود در غرب توسط اديبان و روزنامه نگاران و شاعران انجام گرفت .
آثاري همچون کلثوم ننه يا عقايدالنسا از آقا جمال خوانساري١ که طي سده منتشر شده بود و مجددًا مورد توجه اذهان عمومي قرار گرفت ، و نيرنگستان (هدايت ، ١٣١٢) و ترانه هاي عاميانه (هدايت ، ١٣١٨) از صادق هدايت ٢ اولين مطالعاتي هستند که اگرچه به شيوة علمي و مستندي که امروزه مدّ نظر روش هاي کيفي است گردآوري نشده و اغلب با قضاوت و داوري پررنگ نويسنده نسبت به جامعهۀ ايراني همراه هستند، اما باب مطالعۀ کيفي در پرداخت به خلق و خوي ايرانيان و فرهنگ عامه را گشوده اند.
از سوي ديگر در اين مقطع با فعاليت تحصيل کردگان ايراني در خارج از کشور در رشته هاي علوم اجتماعي و انساني و گرايش هاي مختلف آن پژوهش هاي کيفي توصيفي (که همچنان مردم نگاري صورت غالب آن به شمار ميرفت ) نيز ساختار علميتري يافت و از قالب آثار ادبي، نقد اجتماعي، تک نگاشت هاي ادبي، مطالعات توصيفي فرهنگ عامه و تاريخ نگاري خارج شد.