چکیده:
همواره سنتهایی که در مجاورت هم بودند، به نحو طبیعی و البته غیرمستقیم، تأثیر و تأثر متقابل داشتهاند. این موضوع درباره عرفان بودایی و تصوف اسلامی نیز صادق است، هرچند بسیاری از عناصر سلوک زاهدانه ذاتی است و اساساً شباهتهای موجود به نفس زهد و ریاضت برمیگردد. اختلاف نظر بر سر مسئله روشنشدگی در مکتب چن/ذن باعث ایجاد دستهبندی میان رهروان و استادان این مکتب شده بود. گروهی به «روشنشدگی تدریجی» و گروه دیگر به «روشنشدگی آنی/ناگهانی» باور داشتند. شنسیو نماینده مکتب تدریجی و هوئیننگ نماینده مکتب ناگهانی است. در مکتب خراسان اختلاف نظر صوفیان راجع به صحو و سکر باعث شد محققان، صوفیان این خطه را به دو گرایش اهل صحو و اهل سکر دستهبندی کنند. هدف این مقاله تأسیس پلی میان این دو سنت به منظور فهم عمیقتر آنها است. مشخصه ذن بودایی مفهوم «روشنشدگی» است و ویژگی خاص تصوف خراسان مسئله صحو و سکر است که این نوشته آنها را نه در برابر هم بلکه در کنار هم نشانده است تا میانشان گفتوگویی فراتاریخی برقرار کند. این مقاله با بهرهگیری از روش توصیفیتحلیلی با رویکرد مقایسهای گفتمان روشنشدگی در سنت ذن بودایی و صحو و سکر در تصوف خراسان را تحلیل، و وجوه اشتراک و افتراق این دو سنت را تبیین کرده است. میان این دو مکتب (چن یا ذن به روایت هوئیننگ و روشنشدگی آنی با تصوف خراسان به روایت ابوسعید ابوالخیر و تأکیدش بر سکر و جذبه) با وجود تفاوتها، شباهتهای بسیار وجود دارد.
Neighboring traditions have always had a natural, albeit indirect, interaction. The same is true of Buddhist mysticism and Islamic Sufism, and although many elements of ascetic conduct are inherent, their similarities basically go back to asceticism and austerity. Disagreement over the issue of enlightenment in the Chen / Zen school had led to divisions among the school's leaders and professors. One group believed in "gradual enlightenment" and the other in "instantaneous / sudden enlightenment". Shenshio represents the gradual school and Huiang represents the sudden school. In the Khorasan School, Sufi differences of opinion regarding Sahw and Sokr led scholars to classify the Sufis of the region into the people of Sahw and the people of Sokr. The purpose of this article is to establish a bridge between these two traditions to understand them more deeply. The characteristic of Buddhist Zen is the concept of "enlightenment" and the special feature of Khorasan Sufism is the issue of Sahw and Sokr, which this paper has placed them not against each other but together in order to establish a trans-historical dialogue between them. Using a descriptive-analytical method with a comparative approach, this article analyzes the discourse of enlightenment in the Zen Buddhist tradition and Sahw and Sokr in Khorasan Sufism, and explains the commonalities and differences between the two traditions. Despite the differences, there are many similarities between these two schools (Chen or Zen according to Huineng and instant enlightenment with Khorasan Sufism according to Abu Said Abu al-Khayr and his emphasis on Sahw and Sokr).
خلاصه ماشینی:
ميان اين دو مکتـب (چـن يـا ذن بـه روايـت هـوئي ننـگ و روشن شدگي آني با تصوف خراسان به روايت ابوسعيد ابوالخير و تأکيدش بر سـکر و جذبـه ) بـا وجـود تفاوت ها، شباهت هاي بسيار وجود دارد.
در اولين مواجهه ، چون وي تازه واردي جنوبي بـود، هونـگ جن بـا وي همچـون شخصـي کـودن رفتـار ميکند و هوئي ننگ حکمت دروني خود را با اشاره به اين موضوع بيان ميکنـد کـه در قلمـرو ماهيـت بودا ظرفيتـي درخشـان بـراي روشـنگري ذات همـه موجـودات داراي احسـاس وجـود دارد و در ايـن خصوص هيچ تفاوتي بين شمال و جنوب نيست (٤١٥٤ :٦ .
هـوئي ننـگ ، شخصـيت بنيان گـذار ايـن تحول ، معتقد بود هيچ نيازي به پاکبوم نيست ، زيرا جايگاه آن در جان اسـت و نيـازي بـه نشسـتن براي مراقبه نيست ، چراکه مراقبه در حقيقت ، مشاهده سرشت خود است .
او خود چنين نقل ميکند: ما را نشستي بود، در آن نشست عاشق فناي خود بوديم ، نوري پديد آمد که ظلمت هستي ما را تاخت کرد، خداوند عزوجل ما را فراما نمود که آن (يعني تو به عنوان سخت کوشنده ) نه تو بودي و اين (يعني آزادشده ) نه تويي، آن توفيق ما بود و ايـن فضـل مـا اسـت ، همـه خداوندي و نظر و عنايت ما است ، تا چنان شديم که همي گفتيم : همه جمال تو بيـنم چـو ديـده بـاز کـنم همه تنم دل گـردد چـو بـا تـو راز کـنم حــرام دارم بـــا ديگـــران ســخن گفتـــن کجـا حديث تو آمـد سـخن دراز کـنم (همان ) آنگاه ابوسعيد شرح ميدهد که پس از اين تعليم و هشداري که درباره هيچ بودن خـود دريافـت داشت ، آوايي از گوشه مسجد شنيد که آيه ۵۳ سوره فصـلت بـاز ميگفـت : «اولـم يکـف بربـک ؟!