چکیده:
بحث از قانون علّیت از کهنترین مباحث بشری است. علّیت نوعی رابطه بین علّت و معلول است. ارسطو علّت را به علل اربعه تقسیمبندی کرده است. یکی از این علل چهارگانه علّت فاعلی است که هرگاه حکما و متکلمان در بحث قانون علّیت، از علّت سخن به میان میآورند، منظورشان علّت فاعلی است. مولانا در مثنوی مانند سایر متکلمان به جای علّت، از سبب و مسبِّب و به جای معلول از مسبَّب استفاده کرده است. مولوی گاهی به جای معلول، اصطلاح اثر و به جای عادت، اصطلاح سنّت را به کار میبرد. اشاعره، قانون علّیت را نفی میکنند و به جای آن به عادَةُالله معتقدند. بعضی مولوی را اشعریمشرب دانستهاند و بر همین اساس او را منکر اصل سببیت نامیدهاند؛ درحالیکه مولانا قانون علّیت را نفی نمیکند، بلکه ضمن اینکه جهان را دنیای اسباب و علل مینامد، مجموعۀ علل و اسباب ظاهری و پنهانی را در ید تصرّف مسبِّبالاسبابی میداند که هر طور بخواهد عمل میکند. مولانا، قرآن، انبیا، بندگانی خاصّ و شمس را متصّرِف در اسباب و علل میداند که قدرت خرق اسباب را دارند. مولانا عقاید خود را با چاشنی عرفان درمیآمیزد. زمانی خود را چون سوفسطایی میشمارد و گاهی تا حدودی به تفکّر شیعی «اَمرٌ بَینَ الاَمرَین» و گاهی به روش معتزلی نزدیک میشود؛ البته نه صراحتاً و صرفاً در بحث قانون سببیت، مولانا بهسادگی در این مرزبندیها نمیگنجد. در پایان این نوشتار، با بررسی ابیات مرتبط با موضوع علّیت در مثنوی، دلایل متعدّدی بیان شده که نشانگر اعتقاد مولانا به قانون سببیت است.
. The discussion of the law of causality is one of the oldest human issues, causality is a kind of relationship between cause and effect. Aristotle has divided the cause into four causes. One of them is the causal cause, which whenever the sages and theologians talk about the cause in the discussion of the law of causality, they mean the causal cause. In Masnavi, Rumi has used cause and effect instead of cause and cause instead of effect. Rumi sometimes uses the term effect instead of effect and the term tradition instead of habit. The Ash'arites reject the law of causality and believe in Aadatollah instead. Some have considered Rumi a Ash'arite and therefore called him a denier of the principle of causality, while Rumi does not deny the law of causality; Rather, while he calls the world the world of causes, he considers the set of apparent and hidden causes in the possession of the causal cause, which acts as it wishes. Rumi considers the Qur'an, the prophets, special servants, and Shams as possessing causes that have the power to destroy causes. At times, he considers himself a sophist and sometimes to some extent approaches the Shiite thought "Amr Bayn Al-Amrin" and sometimes to the Mu'tazilite method; Of course, not explicitly and simply in the discussion of the law of causation, Rumi does not simply fit into these boundaries. Several reasons have been stated that show Rumi's belief in the law of causation.
خلاصه ماشینی:
پرسش و هدف پژوهش روش فكری مولوی، آبشخور كدامیك از مشربهای فكری اسلامی و كلامی است؟ آیا مولوی در این زمینه همداستان با تفكّرات اشعریگری است؟ آیا در باب اعتقاد به قانون علّیت، دیدگاههای او حاوی آمیزهای از مسلكهای كلامی مختلف بوده است؟ آیا مولانا به اصل سبب و مسبَّب باور دارد یا مانند اشاعره و هیوم منكر وجود این اصل است؟ پاسخ به این سوالات و پرسشهایی نظیر اینها، هدف اصلی از این نوشتار بوده است.
البته «مولانا وقتی كه در افق مبین توحید میایستد و فعاّل مایشاء بودن خداوند را در همۀ اجزاء هستی میبیند، بدینمعنی نیست كه به كلی علل و اسباب را نفی كند و ارادۀ آدمی را نادیده گیرد» (زمانی، 1386: 383) و برای همین است كه او اعتقاد دارد، باید علل طبیعی را از نظر علمی «جزء شروط و معدّات شمرد و ذات مسببالاسباب را علّت تامۀ دانست» (همایی، 1360: 543) و حتّی «در امور طبیعی حسی نیز مولوی معتقد است كه علّت اصلی همان اراده و مشیت ذات قیوم الهی است» (همان).
مولانا به وجود رابطۀ بین سبب و مسبَّب در گردش نظام هستی اعتقاد دارد؛ هرچند بر این باور دارد كه مصدر هر خیر و شرّی مسبِّبالاسباب است و این موضوع اخیر، منافاتی با بخش اول ندارد؛ زیرا مولوی همۀ اسباب و علل ظاهری و پنهانی را در جنب خداوند سببسازی كه خالق و قادر مطلق هر امری است، ناچیز میداند.