خلاصه ماشینی:
"در کوچه و بازار خرمن موهای زنان را نسیم به این سو و آن سو برود و آدم از زیباییهای خداداه لذت ببرد و اصلا حجاب نوعی عقبافتادگی در پی دارد و ما اگر لخت بشویم در صنایع انفورماتیک و نرمافزاری و تکنولوژیهای نیمههادی و کوفت و زهرماری قطعا پیشرفت میکنیم و همین عقدههای جنسی است که نمیگذارد جوان دانشجوی ما هم دست به اکتشافات علمی و صنعتی بزند و اگر جوامع شرقی هم زناکار بودند،به همجنس بازی روی نمیآورند و از نظر سیاسی همهء زنازادههای عالم با ما روابط خوبی داشتند و حقوق زن در جامعهء شما رعایت نمیشود و این چند تا نمایندهء مجلس که ضعیفه هستند نیز نمیتوانند ضعف شما را از این نظر جبران کنند و اساسا اگر شما هم روز زیبارویان لخت و پتی را در اطراف خود میدیدید،مسئله برایتان عادی میشد و تمام رمان بینظیر کلیدر روی کاکل زن دم قهرمان داستان میچرخد و ای خاک بر سرتان و...
چرا قبول نمیکنید که کار فرهنگی و هنری مربوط به هنرمندان میشود و درست نیست یک کارگردان،ترانهسرا،یا شاعر از آقایان سیاستمدار حرفشنوی داشته باشند؟(اگرچه حتی شاید خیلی از وقتها آن بندههای خدا هم چیزی نگفتهباشند و ما فقط از روی ترس و محافظهکاری دست به خودسانسوری بزنیم)یک جورهایی آدم گاهی متوجه میشود این جوانهای امروز واقعا به ترانههای سوسن کوری و هایده و...
وجودش پر از هوس و آرزوی محال میشود و برایش تضاد روحی به وجود میآید و به آدم بودن خود تردید میکند و اگر به مواد مخدر رو نیاورد،چه کند؟شما باید به او حالی کنید که زندگی خیلی بزرگتر و شگفتتر از این چیزهاست و زیبایی یک زن (بعد از حداکثر چند ماه)فقط در اخلاق و مهربانی مادرانه و سازگاریاش خلاصه میشود."