خلاصه ماشینی:
"ما گاه بر گذشتهء خود تأسف میخوریم،و وقتی با دوستان هنرمند و شاعرمان،دور هم جمع میشویم و از ستمهایی که بر هنر و شعر و قصه و موسیقی و هنرهای تجسمی این روزگار رفته است،حرف میزنیم،به این نتیجه میرسیم که در کنار ستمی که مثلا دانشگاه تهران به شعر انقلاب کرده است و آنرا جدی نگرفته است و وارد کتابها نکرده است و رساله و تز در موردش ننوشته است و در شکل کلاسیک آنرا تعلیم نداده است، خودمان نیز مقصریم و از یکدیگر،حمایت جدی نکردهایم.
خراسانی که امروز یک بخش کوچکی از آنرا با کاروان نیزه متأسفانه به سه استان تقسیم کردهاند و هیچ بعید نیست که فردا همین را هم باز تقسیم کنند!درحالیکه روزی از دروازهء ری و خراسان-که همین گرمسار امروزی و خاستگاه شاعر ما قزوه است-تا آنسوی جیحون، خراسان بزرگ نامیده میشد.
استدلال آنها این است که اسکندر مقدونی،وقتی به این سامان آمد،دو کتاب را از خود دور نمیکرد،یکی حماسههای هومر بود و دیگری بخشی از اندیشههای ارسطو-که کتاب درسی او بهحساب میآمد-و این کتابها به خراسان هم برده شد و کرده باشد،لازم میآید که مهابهارات هم به نوعی به اندیشهء یونانی تعلق داشته باشد،و بسیاری از اساطیر و قصههای پهلوانی دنیا به قوم یونانی مربوط میشود و باور این نکته،مقداری ستمکارانه است.
میآیم از رهی که خطرها در او گم است به این نتیجه میرسیم که در کنار ستمی که مثلا دانشگاه تهران به شعر انقلاب کرده است و آنرا جدی نگرفته است و وارد کتابها نکرده است و رساله و تز در موردش ننوشته است و در شکل کلاسیک آنرا تعلیم نداده است، خودمان نیز مقصریم و از یکدیگر،حمایت جدی نکردهایم."