خلاصه ماشینی:
"پس چگونه یکدفعه و در یک چشم به هم زدن صاحب قیصر و گاو و آرامش در حضور دیگران میشویم؟یعنی این فیلمسازان از دل آن سینمای عقیم و موسوم به فیلمفارسی بیرون آمدهاند؟امکان ندارد و این همان نکتهای است که آن جریان موسوم به موج نو را با تردید روبهرو میسازد.
تقوایی اصلا نویسنده داستانهای کوتاه است و با محافل ادبی رفتوآمد میکند،مهرجویی در آمریکا فلسفه خوانده و استعداد خوبی در تشخیص ذایقه محافل روشنفکری دارد،بیضایی نیز تا قبل از فیلمسازی، در ادبیات و تئاتر تجربههای خاص خود را دارد و چهرهای شناخته شده محسوب میشود.
اما واقعا هرکدام از این دو برداشت را انتخاب کنیم،در ارزش فیلم تأثیر میگذارند؟حالا که 27 سال از ساخت فیلم میگذرد،دیگر آن دغدغههای سیاسی و تلاش برای وصله کردن مضامین سمبلیک سیاسی به فیلم،خندهدار به نظر میرسد، یا مثلا آرامش در حضور دیگران،واقعا ارزش فیلم به آن صحنه نمادین سان دیدن سرهنگ بازنشسته از درختها و نواخته شدن مارش نظامی برمیگردد؟ *صحنهای که بیش از حد متظاهرانه است.
*اگر نظر شما را مبنی بر وابسته بودن جریان سینمای ایران به موج روشنکفرانه اروپا در دهه 60 قبول کنیم، پس افت این سینما در دهه پنجاه شمسی ناشی از چیست؟ *دقیقا به این خاطر است که در منبع اصلی-یعنی اروپای دهه هفتاد میلادی-رکود و رخوت و آشفتگی حاکم شده.
*اگر بخواهیم آن نسل را با نسل فیلمسازان پس از انقلاب مقایسه کنیم،به چه نتیجهای میرسید؟ *من فکر میکنم جدا از تغییر نسلها و شرایط اجتماعی، آن چیزی که افتراق جدی سینمای امروز با سینمای قدیم است،تغییر و تحولات و رشدی است که در ابزار سینما به وجود آمده و ربطی به شخص خاصی ندارد."