چکیده:
اگر نگاه ما به فرهنگ و جامعه، نگاه زبان محور باشد؛ تک صدایی و گفتوگو، دو رویکرد زبانی خودکامگی و تکثّرگرایی است. در تک گویی، یکی در مقام گوینده است و دیگری در مقام شنونده و محکوم به سکوت. این مکان ممکن است حجلۀ عروسی، کلاس درس، مشورت در امر سیاسی، اتّحادیۀ کارگری و یا دیگر صنف های اجتماعی باشد. درمجموع، جامعه بر مبنای تک گفتاری استوار است. عشق ورزی زمینی، بخشی از بدنۀ هویّت فرهنگی و هنجار اجتماعی ما را تشکیل می دهد و در ادبیّات، به صورت گسترده بازتاب یافته است. مطالعۀ روابط عاشق و معشوق، زاویه های پنهان جامعه را عریان می کند- بویژه عاشقان نامداری که رفتار شان تبدیل به الگوی جمعی می شود و ناهنجاری ها را به هنجار بدل می کنند.این نوشتار، در پی نمایاندن ریشه های مقولۀ «ناز و نیاز» است و تلاش می شود تا علل عشق ورزی مبتنی بر تک گویی مستبدانه را برشمارد و آن را به عنوان بخشی از کلیّت فرهنگی-تاریخی این جامعه، بررسی نماید.
From a linguistically oriented point of view of culture and society, monologues and dialogues seem to be approaches to authoritarianism and pluralism. In a monologue, one is a speaker and the other is a listener that keeps silent. This may occur in a wedding party; a classroom; a political consultation; a trade union or a social guild. In general, the society is based on the monologues. Earthly love forms part of our cultural identity, and social norms are widely reflected in the literature. A study of the lover-beloved relations reveals the hidden spots of the society. It is especially the case about famous lovers whose behavior turns into a pattern to imitate and converts anomalies to norms. This article seeks to illustrate the origins of the "cute and needy" category, identify the causes of love based on despotic monologue and examine it as a part of the cultural-historical identity of the society.
خلاصه ماشینی:
خودشـان شـاید جرأت کشتن حشره ای را نداشته اند؛ اما به قدرت تخیلشان ، جهانی پر از خشــونت را چنان بازســازی نموده اند که خشــونت بارترین حملۀ ممدوح ، تبدیل به مقوله ای ماندگار در یک زبان پویا و فرهنگ میگردد: سانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سـخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر (فرخی سیستانی، ١٣٨٥: ٦٦) چه کســی تصــور میکند این مطلع ، روایتی اســت که خون و خشــونت ، غارت و چپاول ، اسـارت و برده داری و عیاشـی برخاسته از این غارت گری را روایت میکند؛ در حالی که در مباحث تقابل ســنت و مدرنیته ، نکوهش تکرار و شــنیدن ســخن نو، نفی روایت های نخ نما و شـــنفتن «اطلس نو» از این بیت مدد گرفته میشـــود وگوینده با آن پیشانی سخن را آذین میبندد.
الگوسـازی برخاسـته از چنین کنش توصـیفی، تنها کردارهای فردی سلطان را قابل پیروی نمیکند؛ بلکه از او چهره ای ترسیم میکند که مستحق است : وگر تو گویی که درشأنش آیتست رواست نیم من این را منکر کـه بـاشـــد آن منکر (فرخی سیستانی، ١٣٨٥: ٦٦-٦٧) و اگر عصر ظهور پیامبران نگذشته بود؛ شأن سلطان محمود اقتضا میکرد تا: بوقـت شـــاه جهـان گر پیمبری بودی دویســت آیت بودی به شــأن شــاه اندر (فرخی سیستانی، ١٣٨٥: ٦٦-٦٧) واضــح اســت که صــور خیال چنین جامعه ای نیز دگرگون میشــود و زیباییهای جسـمانی و ناز و کرشـمۀ معشـوق صورت رقیق شدۀ میدان جنگ و رفتار جنگی است : «این معشـوقان ترک، عموما با دهانی کوچک ، اندام موزون ، کمری باریک و با چالاکی و چابکی ویژه وصف شده اند و چون جزو لشکریان بوده اند، ابروهایشان به کمان ، مژۀ آنها به خنجر، زلفشـان به کمند و نگاهشـان به ناوک و نیزه تشبیه شده است و صفاتی چون خون خواری، ستم گری، جفاپیشگی، غارت گری، عهدشکنی، عربده جویی و پرخاش گری دارند» (پارسانسب ، ١٣٨٧: ٦٠).