چکیده:
افزودن انواع پسوند «ی» به کلماتی که با مصوّت کشیده «ی» پایان میگیرند، حالت نامتعارفی در تلفّظ ایجاد میکند. با آنکه گونهای پرهیز از این رخداد آوایی وجود داشته، فارسی دری از دیرباز تا امروز شواهدی از این پدیده را نشان میدهد. در شعر مولانا این شواهد نهتنها چشمگیرند، بلکه بیشتر در شکل آشناییزداییهایی نمایان میشوند که از تمایز وتأکید نشان دارند. بدین شیوه او یک ناهنجاری آوایی را در قلمرو هنجارهای زیباییشناختی خاص خود جای میدهد. از سویی، از این تشخّص سبکی، نشانهای میآفریند که از ویژه بودن تجربهها و لحظههایی حکایت میکند که از آنها سخن میآورد. بدین سان، از پدیدهای صوری و صوتی تا دلالتهای باریک عرفانی راه میگشاید. باید یادآوری کرد این نوشتار، گزارش پژوهش بسیار گستردهتری است که طی چند سال و برپایة شواهد پرشمار مولانا و شعر و نثر فارسی فراهم آمده که در آینده منتشر خواهد شد.
Adding "-i" suffixes to words ending in the [i] vowel creates an odd pronunciation. Although there has been a way to avoid this phonetic situation, Dari Persian has shown evidence of this phenomenon for a long time until today. In Rumi's poetry, these pieces of evidence are abundant and appear more in the form of defamiliarizations that show distinction and emphasis. In this way, he places a phonetic anomaly in the realm of his aesthetic norms. On the other hand, this distinctive stylistic creates a sign indicating the uniqueness of his experiences and the moments he talks about. In this way, it paves the way from formal and phonetic phenomena to narrow mystical significations. It should be noted that this article is a report of much broader research that has been prepared over the years based on the numerous shreds of evidence of Rumi and Persian poetry and prose that will be published in the future.
خلاصه ماشینی:
به هر روي، نکره ساختن مفهومي انتزاعي، قدري غريب مينمايد و تلاقي دو «ي » پنداري اين غرابت را پررنگ تر ميکند و گوش را به درنگ واميدارد: «گر رسيدي مستيي بي جهد تو» (٤١٠٨/٥، نيز ٦٧٣/٣، ٢٦٣٠/١، ٤٨٧/٢، ١٧٦٩/٥، غ ٨٣١) «جسم مجنون را ز رنج دوريي/ اندر آمد ناگهان رنجوريي» (١٩٩٩/٥) «بس بکوشيدي نديدي گرميي/ پس ز شيد آورده اي بيشرميي» (٧٢٩/٣) «من نکردم جلديي با عشق او، کز آتشش / آب کردي مرمرا گر سنگ خارا بودمي» (غ (2785 «تا تو مشتاقي بدان کاين اشتياق تو بتيست / چون شدي معشوق از آن پس هستيي مشتاق نيست » (غ ٣٩٥) اما باز به نمونه هايي ميرسيم که در غرابت از اقران سبق ميبرند: «ني قرص سازد قرصيي، مطبوخ هم مطبوخيي/ تا در نيندازي کفي ز اهليلۀ خود در دوا» (غ ٢١) «گفتم : اي عقلم کجايي؟ عقل گفت :/ چون شدم مي، چون کنم انگوريي؟» (غ ٢٩٢٤) «هين ترکتازيي بکن کآن ترک در خرگاه شد» (غ ٥٤٢) «هاروتيي افروختي پس جادويش آموختي» (غ ١٣٥٨) از هاروت حاصل مصدر ساختن و آن را نکره کردن و همراه آوردنش با فعل افروختن ، با همۀ فراز و فرود و گونه گونياش بسيار دور از هندسۀ زبان و بلاغت شعر کلاسيک فارسي است با همۀ فراز و فرود و گونه گونياش يا تنکير «پايان داني» در اين بيت : «بود مردي صالحي ربانيي/ عقل کامل داشت و پايان دانيي» (١٤٧٣/٥) چنان که پيش تر ياد کرديم ، «ي » نکره گاه از نقش دستوري خود فراتر ميرود و سر از افق بلاغت درميآورد.