خلاصه ماشینی:
موسی-که از جبهه جنوب است-در مراسم عقدکنان خود با«گلاب خانم»، دختر داییاش،حاضر نمیشود و این موضوع موجب سرگردانی پدر و مادر وی و خشم پدر عروس،که سرهنگ بازنشسته است،میشود.
گلاب خانم و گلی دو دختر سرهنگ اکنون همدرد شدهاند زیرا رسول نامزد گلی که در جبهه بوده و شیمیایی شده نیز به گلی و خانواده گلی روی خوش نشان نمیدهد.
در این (به تصویر صفحه مراجعه شود) میان،میرزا که متحول شده دکان را به موسی میسپارد و با اینکه پیر است به جبهۀ نبرد میرود.
او حتی زمانی که گلاب خانم عبدالعلی دستغیب (نوشتۀ قاسمعلی فراست-1374) موسی با چره زخمی و چانۀ به اصطلاح داغان شده به خانه میآید نه به فداکاری او بلکه به پول و درآمد فکر میکند.
سکه!»(ص 196) پافشاری او در این زمینه چنان است که هم موسی را به بنیاد میبرد و برای او پرونده درست میکند و هم با وکالتی که از وی گرفته موفق به دریافت پیکان میشود و شاد و قبراق سوار بر پیکان در خیابان جولان میدهد.
»(ص 92) موسی پیش از مجروح شدن چهرهای با طراوت و چشمانی زیبا داشت و در نبرد دلیرانه و چالاک پیش میرفته اما اکنون مردی است منزوی که خود و نشانیهایش را حتی از مادرش پنهان میکند.
موسی چهره را در باند و دستمال میپوشاند و خود را در اتاقش محبوس میکند و به بهانههایی،از دیدار دیگران-حتی گلاب-سرباز میزند.
»(ص 244) اما گلاب پا پس نمیکشد و در پاسخ موسی که چرا با دیگری ازدواج نکرده است،میگوید که نتوانسته است: «چشمهایش دوباره به اشک نشست.