خلاصه ماشینی:
"اما این سئوال از زمان پیدایش اولین جرقههای بیانگری نوین همواره مطرح بوده که اگر اثر هنری همیشه به نوعی بیان کننده است یعنی بیان کننده عاطفهای( emotion ) عمیق یا تجربهای روحانی است،آیا«شکل و رنگ، مبری از تمام هدف بازنماییشان،میتوانند به زبان سمبولیک تأویل گردند؟»3و این نوع سمبول یا بیانگری شکننده و برهم زننده فرم و رنگ و قرارداد،در نهایت بدنبال چه مأوایی است؟ ظاهرا در این مقطع از سیر نقاشی نوین، میتوان پذیرای این نظریه شد که:«نقاشی نوین طرز فکر و احساسی را که انسان نوین درباره خویشتن و محیطش دارد،به زبان بصری ارائه میکند»4اما همچنانکه خواهیم دید،بسط اندیشههای متفاوت و تأثیرگذار بر سیر تحول هنر در شاخههای متعدد تا حدود زیادی این نگرش را زیر سؤال میبرد.
نتیجه این کوششها به این جمعبندی ختم شد که (به تصویر صفحه مراجعه شود) " هنرمند از نظر تکنیکی پیشرفت میکند، هنر چنان تخصصی میگردد که تنها برای هنرمندان قابل درک خواهد بود و آنان از بیتفاوتی همگانی نسبت به آثارشان به تلخی گله میکنند.
" «شکل یا صورت اثر هنری،فی نفسه مضمون آن را تشکیل میدهد،و هرگونه قدرت بیانگری که در اثر هنری مکنون باشد از شکل منشأ میگیرد»10 اما تأکید بر ضرورت درونی که کاندینسکی بر آن اصرار میورزید بازتابهای منفی گستردهای نیز داشت و برخی از هنرمندان دیگر نقطه مقابل آن را برگزیدند و با طرح خلق آثار هنری ناب،غیر شخصی،انسان مشمول و آزاد از تراژدیهای فردی «ضرورت بیرونی»را فراوری آیندگان هنر قرار (به تصویر صفحه مراجعه شود) دادند."