خلاصه ماشینی:
"حال اینجا این سوال پیش میآید که [در حالیکه]مدرنیسم یک زبان هنری بینالمللی فراهم آورده،آیا نقاش ایرانی نمیبایست از این زبان " نقاشی معاصر ایران از جنبش مدرن اروپایی مایههای بسیار گرفته است و حتی در مواردی،سبکها یا گرایشهایی را مورد تقلید قرار داده است.
مسلما اگر مثلا احمد اسفندیاری در سالهای 1320 رنگهای درخشانی همانند سزان بکار میبرد و فضای تصویری را دو بعدی نشان میداد آیا تردیدهای سزان را برای تفسیر صوری طبیعت و ترجمه اشیاءبه فرم را نیز عمیقا احساس کرده بود؟ آیا اگر جلیل ضیاءپور که یکی از نظریهپردازان جنبش نوگرایی در ایران هم بود ترکیب بندیهای هندسی از گنبد و گل دستهها میساخت،همچون پیکاسو و براک خود را از زیر بار سنگین پنج قرن طبیعتگرایی میرهانید؟اگر منصور قند ریز برداشتهای خود را از فرهنگ روستایی آذربایجان به تصویر میکشید،آیا از دیدگاه ماتیس به بدویت و بربریت پریمیتیو زیسم مینگریست؟آیا از خود سوال کردهایم که چرا فوتوریسم هیچگاه در ایران مورد توجه قرار نگرفت؟ چرا فقط شاخه طبیعتگرایی سورئالیسم پیروانی در ایران پیدا کرد؟چرا اکسپر سیو نیسم برای بسیاری از هنرمندان معاصر ایران جذاب بوده است؟چرا انتزاع نقاشی انتزاعی به سرعت در ایران اشاعه یافته است؟ چرا بهمعنای دقیق کلمه هیچ گروه یا مکتب هنری در این پنجاه،شصت ساله در ایران بوجود نیامده است؟ و بالاخره چرا نقاشی معاصر از لحاظ اسلوبهای ساخت و اجرا و فن نوآوری مواد،هنوز قرن نوزدهمی است؟میتوان برای این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر،پاسخهای مشخصی یافت مشروط بر آنکه نسبت به تجربههای نقاشی معاصر با مدرنیسم را همهجانبه و دقیقتر بررسی کنیم."