خلاصه ماشینی:
"-«رمان»پس از سروانتس و به ویژه در قرن هیجدهم و نوزدهم در ادبیات رمانتیک و در رئالیسم بالزاک و دیکنز و استاندال بر پایهء وجود مفهومی ثابت از «من فردی»به عنوان هستهء«شخصیت در رمان»که بر پایهء«اصل علت و معلول»،در بستر«زمان»و«مکان»و با مواجهه با عنصر«حادثه»بسط مییابد و رشد میکند،تعریف شده بود؛و این،صورت ادبی تفکر مدرن در عصر روشنگری بود.
به خصوص که سوبژکتیویسم کانتی و در پی آن ظهور«فنومنولوژی»[پدیدار شناسی]در روان شناسی بین دو جنگ جهانی در اروپا و«تقارن علی»یونگ و درک برگسونی از زمان،حتی«حادثه»را نیز رنگ و بویی ذهنی و وهمی بخشیده بود و اینها همه به همراه یأسانگاری حاکم از دورهء شوپنهاور-نیچه،تفسیر غریزی و خشن فروید از ظرفیتهای پرخاشگر ناخودآگاهی بشر،که نافی تعریف«انسان اقتصادی و خوشبین»آدام اسمیت و لیبرالهای عصر روشنگری از بشر بود،موجب دگرگونی اساسی در ساختار و درونمایهء رمان قرن بیستم گردید.
اما ادبیات پست مدرن دارای ویژگیهای ذیل است: 1-مفهوم رئالیستی و دارای تمامیت و کلیت«من فردی»به عنوان قهرمان داستان در آن به کلی مورد نفی و انکار قرار گرفته است.
اما از سوی دیگر چون دقیقا آیینه دنیا و تجربیات پست مدرنیستی است که از آن حکایت میکند، به لحاظ ساختار داستانی،ویران و لرزان و بیمنطق و غیر جذاب و به لحاظ محتوا،تهی و یخزده و گنگ و مبهم و به لحاظ اخلاقی گرفتار پستی و حیوانیت افراطی و غریزهزدگی و انحطاط،و در یک کلام،ادبیات بیمار برخاسته از تفکر بیمار غرب مدرن است که در انتهای تاریخ خود به انکار خود پرداخته است."