خلاصه ماشینی:
"با در نظر گرفتن نفوذ زیاد واژههای عربی،که در مثنوی یوسف و زلیخا وجود دارد،پیداست که این اثر،متعلق به زمان فردوسی نیست،شاهنامه به زبان رایج الوقت و پارسی سره سروده شده است و مثنوی یوسف و زلیخا، به زبانی سروده شده که بنابر ویژگیهای آن،که مورد بررسی قرار گرفت،متعلق به زمان پس از فردوسی است؛زمانی که در آن عربی در فارسی،به میزان فراوانی رخنه کرده و آثار فارسی را به قدر کافی،تحت تأثیر خود قرار داده است.
ضمن مطالعهی مثنوی یوسف و زلیخا،به این حقیقت پی میبریم که گویندهاش برخی از کلمات و فقراتی را که در شاهنامه به عنوان روزمرهی زبان به کار رفته و فردوسی پیوسته به تکرار آنها پرداخته است،در اثر خود نیاورده و آنها را گویا کلمات و فقرات متروک شمرده است.
در این حال اگر شاهنامه را به عنوان یک اثر معیاری،از فردوسی بشناسیم،ناچار باید قبول کنیم مثنوی زلیخا از آثار او نیست و انتساب آن به فردوسی درست نیست،زیرا پس از تکمیل شاهنامه،که در اواخر عمرش صورت گرفته است،برای او تغییر دادن به سبک بیان خویش و زبان و اصطلاحات آن و ایجاد معانی تازه برای الفاظ امکان نداشت و او نمیتوانست جهت سرودن مثنوی یوسف و زلیخا،در هنگام کهولت عادات دیرینهاش را متغیر سازد.
فردوسی در هشتاد سالگی،هنگامی که(چنان که گفته میشود)شروع به سرودن مثنوی یوسف و زلیخا کرده،پی برده که معنای ارژنگ،کتاب مانی است و نه تصویر و نیرنگ!بالعکس حقیقت امر این است وی از سرگذشت مانی به خوبی آگاه بود و وجود کتاب ارژنگ مانی را قبول نداشت، به همین دلیل او در شاهنامه از ذکر چنین کتابی اجتناب ورزیده است."