خلاصه ماشینی:
"آدورنو یک بار دربارهء شوئنبرگ گفته بود:«او به شنوندهاش امکان میدهد تا خود حرکت درونی(موسیقی) را ابداع کند،و از او انتظار ندارد که فقط تعمق کند،بل میخواهد که بسازد، و درگیر پراکسیس شود.
تمامی پردهء دوم را آلبان برگ در حکم سمفونی ای در پنج موومان دانسته است،صحنهء سوم این پرده که ماری به ویتسک دروغ میگوید،و در عین حال او را از خود میراند، براساس تمی از سمفونی مجلسی شوئنبرگ ساخته شده است.
این دوره با ازدواج مجدد شوئنبرگ و ترک حلقهء موسیقی وین،به پایان رسید اما همین اقامت کوتاه تقریبا تمامی زندگی ذهنیاش را تحت الشعاع خود قرار داد.
آدورنو به این نتیجه رسیده بود که شوئنبرگ صرفا موسیقی سنتی را ویران نکرده است،بلکه پایهء گونهء تازهای از پراکسیس موسیقایی را نهاده است،او جنبهء بخردانهء کار خود را در عمل ثابت کرده است.
در یک بررسی اجمالی میتوان موسیقی شوئنبرگ را در طی چهار مرحلهء تکوینی تقسیمبندی و شناسایی کرد:دورهء نخست که مرحلهء پسارمانتیک اوست،او در این دوره به شدت تحتتأثیر گوستا و ماهلر و ریشار واگنر است،دقیقا مثل آلبان برگ جوان.
به گمان آدورنو هیچیک از این نکات در مورد موسیقی استراوینسکی صادق نیست،موسیقی دردناک شوئنبرگ حقیقتگوست اما موسیقی استراوینسکی فریبکار است.
اهمیت کار آدورنو در این است که همواره کوشید تا حدود این بیانگری را میکرد دلیل دفاعش را در«بیانگری درست دلهرهء اکسپرسیونیستی»دفاع میکرد دلیل دفاعش را در«بیانگری درست دلهرهء زندگی در جامعه مدرن» معرفی میکرد و همین نکته را بارها دربارهء موسیقی شوئنبرگ توضیح داد."