چکیده:
خانم مرضیه بهبهانی در این مقاله،«هستی»و«غم شادی»را از دیدگاه مولانا بررسی میکند و علل اصلی غمهای آدمیان را برمیشمرد و غم و شادی را از نظر اولیا و عرفا و انسانهای معمولی مقایسه میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که مولانا اگر چه مثنوی را با بیان هجرت و فراق آغاز کرده،ولی او شاعر شادی است؛زیرا در هیچ جای سخن او ردپایی از یأس و غم دیده نمیشود.
خلاصه ماشینی:
"1 انسان خفته و غافل میپندارد که آن چه در عالم ماده به عنوان غم یا شادی براو عارض میشود،وجودی حقیقی و اصلی دارد در حالی که هنگام رفتن به جهان بیرنگی و بیداری خندهاش گیرد از آن غمهای خویش چون ببیند مستقر و جای خویش (دفتر چهارم،ص 494،س 31) برمبنای این نگرش است که مولانا برای غمها و شادیهای این جهانی اصالتی قائل نیست.
مولانا معتقد است غم انسان نتیجهی عمل اوست و اگر چه در جای جای مثنوی به این نکته اشاره دارد که غم و شادی به ارادهی خداوند بروز میکند اما این حالات را پاسخ عمل خود انسان میداند.
غم و رنج در نزد اولیا سبب تکامل است،در حالی که در نظر مردم غافل همین رنج و اندوه هزیمت و شکست تلقی میگردد، شاد از غم شو که غم دام لقاست اندر این ره سوی دستی ارتقاست (دفتر سوم،ص 03،س 7) وجود خاکی انسان همانند بنایی است که رسیدن به گنج حقایق در گروه ویران کردن این بناست.
51 در مرگ تبدیلی نیز-که انسان از نشئهای به نشئهی دیگر میرود تا به نور و اصل شود-بریدن از هر نشئه و رسیدن به نشئهای دیگر شاید ظاهرا با رنج و غمی هم راه باشد اما این غم و رنج سبب شادی بزرگتری میشود.
61اگر این غم دوری از اصل نبود،روح انسان تلاشی برای گریز از زندان تنگ حس و ارتقا به سوی حقایق نمیکرد؛پس چنین غمی در نظام فکری مولانا از ارزش و جایگاه خاص برخوردار است تا آن جا که مثنوی با داستان همین غم و هجران آغاز میشود و چنین است که رسیدن به اصل،بزرگترین شادیها تلقی میگردد."