چکیده:
پس از به قدرت رسیدن پهلوی دوم، تلاش های گسترده ای در جهت توسعه و مدرنیزاسیون کشور صورت گرفت؛ اما در این مسیر گروهها و اقشار زیادی مخالف سیاستهای شاه بودند. از این رو محمدرضا پهلوی جهت نیل به اهداف خود اقدام به سرکوب و به حاشیه راندن گروههای مخالف از طریق کودتای 28 مرداد 1332 نمود. پس از کودتای مذکور، نظامیان نقش گسترده و انحصاری در ساختار سیاسی و کابینه شاهنشاهی جهت دستیابی به اهداف و تمدن بزرگی که پهلوی دوم به دنبال آن بود، بر عهده گرفتند. سوال مطرح در اینجا این است که با توجه به توسعه در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، نظامی و غیره چرا مردم و گروههای مختلف اقدام به مخالفت با سیاستهای شاه و در نهایت انقلاب نمودند؟ یافتههای پژوهش حاکی از آن است که علت شکلگیری این مخالفتها و در نهایت وقوع انقلاب، نارضایتی مردم و گروههای مختلف از نحوه کشورداری و اقتدارگرایی شاه، عدم اجرای صحیح گردش نخبگان در ساختار سیاسی و عدم واگذاری مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی به سایر گروههای سرآمد و نخبه بوده است. در این مقاله از نظریه نخبه-گرایی و روش تبیینی و علّی برای درک علل بروز نارضایتی در میان سایر گروههای سرآمد و پیروزی انقلاب اسلامی استفاده و هدف پژوهش نشان دادن عدم جایگزینیِ صحیح گروههای سرآمد در ساختار سیاسی و در نهایت بحران داخلی و سقوط پهلوی دوم میباشد.
After Mohammad Reza Pahlavi came to power, extensive efforts were made to develop and modernize the country; But in this way, many groups and strata were opposed to the Shah's policies. Therefore, in order to achieve his goals, Mohammad Reza Pahlavi suppressed and marginalized the opposition groups through the coup d'etat of August 28, 1943. After the coup, the military assumed a large and exclusive role in the political structure and the imperial cabinet in order to achieve the great goals and civilization that Mohammad Reza Pahlavi sought. The question here is that given the development in the economic, social, military fields, why did different people and groups oppose the policies of the Shah and finally the revolution? The findings of the study indicate that the reason for the formation of these oppositions and ultimately the revolution, the dissatisfaction of people and various groups with the Shah's rule and authoritarianism, the lack of proper implementation of elites in the political structure and failure to delegate social and political responsibilities to Other elite groups. In this article, he uses the theory of elitism and explanatory and causal methods to understand the causes of dissatisfaction among other elite groups and the purpose of this study is to show the lack of proper replacement of elite groups in the political structure and ultimately the internal crisis and the fall of Mohammad Reza Pahlavi.
خلاصه ماشینی:
پيشينه تحقيق اين مقاله با توجه به رويکردي واکاويگرايانه قصد دارد به بررسي روحيه نظ اميگري و جايگاه ارتش به عنوان اليت حاکم در ساختار سياسي پهلوي دوم و سپس عدم گردش صحيح نخبگان در جامعه و عدم واگذاري مسئوليت هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و غيره به ساير گروه هاي سرآمد به عنوان علل بروز انقلاب و سقوط سلسله پهلوي از ديدگاه نظ ريه نخبه گرايي بپردازد.
از اين رو پس از کودتاي نظ امي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا انقلاب اسلامي در سال ١٣٥٧ مشاهده ميگردد که ارتش و به ط ور کلي نظ اميان اعم از ساواک، شهرباني، نيروهاي پايوري و غيره در کابينه و ساختار سياسي دوران پهلوي دوم به عنوان اليت حاکم نقش برجسته اي بر عهده داشتند و نظ ريه گردش نخبگان ، آن چنان که پاره تو به آن باور داشت ، اتفاق نيفتد و ساير اليت ها همچون روشنفکران ، روحانيت ، مديران و غيره فرصت حضور در کابينه و ساختار سياسي و جايگزيني با اليت نظ امي را به دليل سرکوب ، خفقان ، استبداد و وابستگي به نيروهاي خارجي پيدا نميکردند.
همين موضوع در نهايت منجر به حاکم شدن روحيه ي نظ اميگري و خفقان در جامعه و ايجاد نارضايتي گسترده در عموم مردم و به ويژه در ساير گروه هاي نخبه شد که اين امر در سال ١٣٥٧ به صورت گسترده و متحّد خود را به شکل انقلاب به رهبري امام خميني (ره ) نشان داد و باعث سقوط محمدرضا پهلوي گرديد.