خلاصه ماشینی:
"فراموشی هویت اصلی در هویت و برج مینو،جستجو برای به دست آوردن امر باطنی و ملکوتی در دیدهبان و مهاجر، محو شدن صفای جبهه و خاطره آن را در وصل نیکان،شایستهترین لطیفه الهی-عشق-در خاکستر سبز،و مفقود الاثر بودن فرزند در بوی پیراهن یوسف،همگی تأثیر بااهمیت امور غایب را که خود اصلا انگیزاننده حرکت قصه بوده،نشان میدهد.
ابراهیم خود را نسبت به اعمالی که باید انجام دهد،مکلف میداند و این اساس برخورد با آنهایی (به تصویر صفحه مراجعه شود) است که از سر وظیفه به دستورات گردن مینهند.
حاتمیکیا از شهر میآغازد(هویت)و به جبهه میرود(دیدهبان و مهاجر)،باز به شهر بازمیگردد(وصل نیکان) و ناگهان با پرواز هواپیمایی سر از آن سوی جهان درمیآورد(از کرخه تا راین و خاکستر سبز)،با پروازی دیگر باز به شهر برمیگردد(بوی پیراهن یوسف)آخرین ایستگاه حضور،به طرزی با معنا جزیره مینو و جبهه است.
«حضور»،حضور بینش شهودی را هرلحظه یادآوری میکند؛و ابراهیم هربار،به تناوب،دیدهوری و شهود قلبی را بازکشف میکند؛و بدینترتیب فیلمساز جهانی را خلق میکند که نیروی خود را از عالم شهادت میگیرد،اما ارجاعات آن همه به عالم غیب است.
اگر بخواهیم این قصه را با کاستن همه زوائدآن در چند خط تعریف کنیم چنین میشود؛حضور داستان جوانی است به نام ابراهیم که در برخورد با یک بسیجی عارفمسلک هویت واقعی خود را کشف کرده،به جبهه میرود.
این بازی نامها را کنار بگذاریم«حضور»چیزی نیست جز اثری خیالی در ذهن نگارنده و بسا خواننده؛و در خیالی بودن خود بازتابی است از همه آثار و جهان فکری حاتمیکیا از هویت تا برج مینو؛و از زمین تا بهشت،تا مینو."