چکیده:
مسألة ضرورت از مهمترین مباحث منطق و فلسفه است که تبیین صحیح مفهوم آن نقش بسزایی در حل بسیاری از مسائل فلسفی دارد. در فلسفة تحلیلی و پس از انقلاب کپرنیکی کانت، ضرورت عمدتاً به مفهومی زبان شناختی مرتبط با گزاره ها تحویل می شد که ورای زبان، جایگاهی برای آن وجود نداشت. کریپکی با نقد نظریات سنتی در باب مفهوم ضرورت، و ارائة نظریات جدید در این خصوص معتقد شد که برخی از انحاء ضرورت (مانند ضرورت متافیزیکی) اموری فرازبانی و فراذهنی هستند. در این مقاله مفهوم ضرورت از دیدگاه کریپکی با آرای علامة طباطبایی در این خصوص مقایسه و تطبیق داده خواهد شد. کریپکی و علامة طباطبایی هر دو، مفهوم ضرورت را مفهومی متافیزیکی و فلسفی می دانند و معتقد به بدیهی بودن مفهوم ضرورت میباشند، اما در تعیین مصادیق و انواع ضرورت متافیزیکی آرای متفاوتی دارند. کریپکی ضرورت متافیزیکی را تنها در موارد محدودی مانند ضرورت موجود در گزاره های این همان و گزاره های مشتمل بر اوصاف ذاتی صادق می داند، اما دایرة شمول ضرورت متافیزیکی در آرای جناب علامة طباطبایی تمام موجودات عالم را در بر می گیرد.
The necessity is one of the most important topics in logic and philosophy. And the correct expression of the concept of necessity plays an important role in solving many philosophical problems. And the correct expression of its meaning plays an important role in solving many philosophical problems. In Kant's Analytic Philosophy and after the Copernican Revolution, Necessity was used in a linguistic sense related to propositions. Kripke critiques traditional theories about the concept of necessity And provide new ideas in this regard, he was believed that some aspects of necessity (such as metaphysical necessity) are metalanguage and transmental. In this paper, the concept of necessity from Kripke's point of view Will be compared with the views of Allamah Tabatabaie. Both Kripke and AllamAh Tabatabaie consider the concept of necessity as a metaphysical and philosophical concept, And they take the concept of necessity for granted But they have different views on determining instances and types of metaphysical necessity. Kripke considers metaphysical necessity to be valid only in limited cases, such as the necessity of the same Similarity theorems and propositions containing intrinsic attributes, But Allamah Tabatabaie considers all beings in the universe to have a metaphysical necessityphilosophical system. The views of the two philosophers, despite their similarities, are fundamentally and paradigmatically different.
خلاصه ماشینی:
ضرورتِ پيشين ممکن : همان گونه که گذشت ؛ به پيروي از آموزه هاي کانت ، تلقي سنتي درباب احکام ضروري اين بود که معارف پيشين ، گزاره هايي ضروري تلقي مي شود؛ يعني اگر گزاره اي پيشين باشد، ضرورتاً مستقل از تجربه خواهد بود و دست يافتن به آن از طريق تجربه ، به هيچ روي ممکن نخواهد بود؛ مثلاً گزاره ي «١٣=٥+٨» گزاره اي پيشين است و درباره ي اين گزاره مي دانيم که بايد واقعيت داشته باشد؛ چراکه دقت در ماهيت اجزاي اين گزاره ، براي حمل محمول آن بر موضوعش کفايت مي کند؛ ولي در گزاره ي «اين درخت سبز است » که گزاره اي پسين و تجربي است ، توجه ما به واقعيت داشتن آن معطوف است ، نه ضرورت يا الزام مفاد آن .
وي براي اينکه نشان دهد فلاسفه گزاره هاي پيشين و ضروري را معادل مي دانند، دو دليل مي آورد: اولين دليل آن است که ازنظر فلاسفه اگر گزاره اي در جهان فعلي و نيز در ساير جهان هاي ممکن صادق باشد، مي توان از طريق ذهن به ساير جهان هاي ممکن گذر کرد و صدق آن را به دست آورد، بدون آنکه نيازي به رجوع به عالم تجربه باشد؛ دليل کريپکي بر رد اين نظر فلاسفه ، حدس گلدباخ است .
علاوه بر مبحث ضرورت گزاره هاي اين همان ، کريپکي در کتاب « naming and nessecity» صراحتاً بيان مي کند که مفهوم ضرورت ، اصطلاحي متافيزيکي است و بايد به تمايز ميان آن و مفهوم پيشيني که مفهوم معرفت شناختي است ، توجه کرد: «We ask whether something might have been true, or might have been false.